#خستگی_مانع_محبت_نشد
شب اومد خانه چشم هایش از بیخوابی شدید، سرخ بود. 😴
رفتم سفره را بیاورم، ولی نگذاشت.
گفت: امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام. ☺️
گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی...
نگذاشت حرفم تمام بشود بلند شد و غذا را آورد. 👏
بعد غذای
#مهدی را با
#حوصله به او داد و سفره را جمع کرد. بعد چایی ریخت و گفت: «بفرما».☕️
📚از کتاب: به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲
#شهید_محممد_ابراهیم_همت
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar