ادامه گفتگو🎤
با خواهر مکرمه
#شهیدهمت
از فرزندتان شهید احمد مروت هم برایمان بگویید؟
احمد،ماه رمضان وقت سحر به دنیا آمد☺️ بچه عجیبی بود؛از همان کودکی مثل
#ابراهیم بود در مدرسه ،عکس شاه را از روی دیوار انداخته بود🙂 زمین و شکسته بود و بعد آتش زده بود بعد هم معلمش حسابی کتکش زده بود😒 و از مدرسه اخراجش کرده بودند از ترس به من چیزی نگفت رفته بود سراغ
#ابراهیم و
#حاجی هم تشویقش کرده بود😐😂،گفته بود خودم می روم مدرسه و حالشان را می گیرم،به مادرت چیزی نگو یک موقع هم منافقین یک سری کتاب آورده بودند زیر پل پنهان کرده بودند که بین مردم پخش کنند احمد فهمیده بود با شهید قریشی رفته بودند زیر پل و همه کتاب ها را آتش زده بودند🙂 بعد هم که رفت کردستان اما آن زمان
#حاجهمت جنوب بود نزدیکی های چهلم داداش بود که آمد شهرضا خیلی ناراحت بود😞 تمام مراسم پا برهنه کار می کرد می گفتم کفش بپوش می گفت نه شما نمی دانید دایی جان کی بود او مثل امام حسین شهید شد💔،اینجا کار کردن مثل کار کردن برای مجلس اباعبدالله است😔 دوست دارم پا برهنه برای مجلس آقا کار کنم بعد هم که خواست برود جبهه ، به برادر کوچکم حاج ولی گفتم نگذار برود،داغ
#ابراهیم هنوز تازه است😔 گفته بود می خواهم بروم سلاح دایی را بردارم با اصرار من راضی شد😢 تا چهلم بماند بعد هم رفت جبهه جنوب🙂
#حاجابراهیم آخرین بار کی او را دیدید؟ سه ماه قبل از شهادتش بود💔 آمد خانه در زد در را باز کردم خیلی عوض شده بود🍃 گفت میهمان نمی خواهید از همین جمله اش دلم ریخت فهمیدم آمده دل بکند و برود😔 گفتم میهمان چرا؟خانه خودت است پسرم خنده معنا داری کرد چند روزی ماند و بعد رفت تا اینکه سه روز مانده بود به سال
#حاجابراهیم که تلفن زنگ زد📞 گفتم پسرم بیا سال دایی جان شهرضا باید باشی خیلی مهمان داریم🙁 از کردستان هم خیلی می آیند گفت سعی می کنم ولی منتظر نباش بعداً فهمیدم که دستش تیر خورده بوده😒 و از بیمارستان زنگ می زده همان شب هم مرخص می شود برمی گردد منطقه عملیات بدر بود می گویند برو شهرضا ،مراسم
#حاجی می گوید😔 اینجا باید باشم و سلاح دایی جان را بردارم شهرضا کاری ندارم آر پی جی زن بود پشت خاکریز بلند می شود تانک را بزند که تیر به پیشانیش می خورد💔 و شهید می شود همان روز سالگرد
#حاجی شهید شد🕊 آن زمان ۱۶ سالش بود❤️💔
راوے:خواهرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامه_دارد...
@kheiybar