#قسمت_پنجاه_و_دوم2⃣5⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
تو شلمچه صدای اذان بلند شد. باسید مهیا شدیم و رفتیم به سمت مسجد. نماز که شروع شد من کنار سید ایستاده بودم، تکبیره احرام رو که گفتیم حس کردم شانه های سید داره تکون میخوره، کلاً حواسم پرت شد!! میدیدم که قطرات اشک سید همین طور سرازیر بود. من هم طبق معمول، مثل همیشه حواسم به همه چیز بود الا نماز!! کلاً حواسم رفت به نماز سید، اشک هاش لباس و جانماز ش رو نمناک کرد.
نماز که تموم شد، سریع زل زدم به چشم هاش. هنوز نم اشک کنار چشمانش دیده می شد. خجالت می کشیدم از سید سوال کنم. بالاخره رو کردم بهش گفتم: سید جان نمازت باطله؟! چرا این قدر شونه هات تکون خورد، این همه گریه کردی؟!
سید گفت تو مگه حواست به نماز خودت نبود؟! تازه من برای خدا و سید الشهدا (ع) گریه کردم. بعیده نمازم باطل بشه، چه جایی بهتر از نماز که برا آقام گریه کنم.
نمیدونم صحبت سید چقدر با فقه و اصول ما تناسب داشت اما جوابش برای من قانع کننده بود. سید حتی نماز هم گریه بر سید الشهدا (ع) داشت.
حضور در کنار سید برای ما خیلی لذت بخش بود. می گفتیم و می خندیدیم. او خیلی غیر مستقیم ما را نصیحت می کرد. برای همین اعتقاد دارم که او یک مومن واقعی بود. چون در احادیث آمده: مع من کسی است که دیدار او، شمارا یاد خدا بیاندازد. تمام رفتار و اخلاق او برای ما درس بود.
یه روز ساعت ۱۰ سید بهم زنگ زد؛ گفت میای کمکم کنی. بابام از مکه داره میاد بریم نوشابه و... بخریم. گفتم چشم کیشه، خدمت می رسم. رفتیم بازار. فروشگاهی بود توی یکی از محلات شلوغ و پر تردد شهر، قرار بود از اونجا نوشابه بار بزنیم کنار انبار نوشابه، مسجدی هم بود. تا ما نوشابه ها رو بار زدیم و خواستیم حرکت کنیم اذان ظهر رو دادن. سید گفت ماشین رو بزن کنار بریم نماز، ماشین مون وانت بود گفتم: صید پشت ماشین پر نوشابه است، میان می برن! گفت: فدای سرت، بابام برای نماز رفته مکه، اون وقت من برای نوشابه نماز اول وقتم رو ترک کنم!! یا الله بیا پایین، حیف مسجد بیخ گوش مون باشه و نماز مون رو اول وقت نخونیم!!؟
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[
@shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆