👌🔴ترجمه‌ خلاصه‌ای از صحبت‌های شهید علی کرکی در مورد امداد غیبی حضرت زهرا و حضرت زینب (سلام‌الله‌علیهما) _ حاج قاسم عزیز هم در این جلسه حضور دارند 🔹اولین شب‌های تهاجم صهیونیست‌ها، اوضاع بشدت پیچیده و سخت بود. طبق بانک اهداف هر جایی را که خبر داشتند مربوط به حزب الله است می‌زدند. هر جا بیسیمی روشن می‌شد سریعا بمباران می‌کردند. اگر تلفن عادی در ساختمانی زنگ می‌خورد و جواب داده می‌شد، می‌گفتند حتما حزب الله است که آنجا مانده، و سریع با پهپاد مسلح یا اف16 می‌زدند. برتری تکنولوژیک و برتری هوایی دست به دست هم داده بود و شرایط بسیار سختی را رقم زده بود. دشمن با اینکه بانک اهداف را بمباران کرد، می‌دید که باز هم موشک شلیک می‌شود. با هلیکوپترهای مجهزی که قابلیت پرواز در شب و دید در شب داشتند بالای مناطق مختلف به گشت زنی پرداختند و دیدند عجب، شهر و روستاها که در روز مثل شهر ارواح خالی بود، شبها برای خودش شهری است. نیروهای امدادی می‌روند و می‌آیند، تدارکات و مهمات و موشک جابجا می شود. لذا با هلیکوپتر به شکار مجاهدان می پرداختند. کار سخت شد. مهمات نمی‌رسید، دارو و پانسمان نمی‌رسید، مجروحین را نمی‌توانستند به عقب بفرستند. بیسیم هم که قابل استفاده نبود. چند شبی بود که خواب نداشتم، هر کسی از جایی پیغام می‌فرستاد و کمک میخواست، مهمات می‌خواستند، آتش و نیروی پشتیبانی می‌خواستند، خبر شهادت و مجروحیت نیروها را می‌دادند و چشمشان به من بود. فشار بسیار زیادی روی من بود. کاری هم نمی‌شد کرد. عصبی شده بودم گفتم حالا که از دستم کاری بر نمی‌آید بگذار کمی چرت بزنم. بین خواب و بیداری بودم که دیدم خانم زینب کبری جلوی من هستند. استغاثه کردم و کمک خواستم. فرمودند من نمی‌توانم کمک کنم. گفتم ما از شیعیان شما هستیم! چرا کمک نمی‌کنید؟ فرمودند اینجا شخصیتی حضور دارند که من در برابر ایشان از خودم نمی‌توانم کاری بکنم. گفتم کی اینجا است؟ فرمودند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها. گفتم پس مرا خدمت ایشان ببرید. انگار بر فراز کوهی ایشان ایستاده باشند، خدمت حضرتش رسیدیم. عرض کردم خانم جان ما شیعیان شما هستیم. می‌بینید با ما چه می‌کنند؟ عنایتی بفرمایید. فرمودند درست می‌شود. با ناراحتی و گلایه گفتم، اصلا شما می‌دانید جنگنده و موشک یعنی چه؟ بچه‌ها دارند پرپر می‌شوند! دستمالی از گوشه آستین بیرون کشیدند و تکانی دادند و گفتند درست شد. ناگهان بیدار شدم. مدهوش بودم. به بچه‌های داخل سنگر گفتم خبری نشد؟ من خواب حضرت زهرا را دیدم. خندیدند و گفتند برو! تو؟ حضرت زهرا؟ و دستم انداختند. آن زمان چون از بیسیم استفاده نمی‌شد و با پیک خبر می‌آمد، حدودا بیست دقیقه‌ای طول می‌کشید تا اخبار منتقل شود. یک ربع بیست دقیقه‌ای که گذشت پیک آمد و گفت بچه‌ها مژده! هلیکوپترهای دید در شب دشمن که مزاحممان شده بودند رفتند. یکی از آنها سقوط کرده که حامل افسران عالی‌رتبه و فرماندهان عملیات بوده. صهیونیستها بیش از اینکه از ساقط کردن هلیکوپتر ترسیده باشند، از آن وحشت کرده‌اند که چطور حزب الله فهمید افسران در این هلیکوپتر هستند. از آن لحظه به بعد هلیکوپترها شب نیامدند و کار ما راحت شد. 🔗لینک نقل از حاج قاسم سلیمانی