خیلی اصرار کردم تا بگوید. گفت « باشه وقتی رفتیم بیرون. » گفتم « امکان نداره. بیاد همین جا توی حموم به م بگی. » قسمم داد و گفت « تا من زنده م نباید واسه ی کسی تعریف کنی ها!» زخم طناب بود. روی هر دو شانه اش. از بس جنازه ی شهدا را آورده بود عقب.
یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 82