داستان دو عدد پیتزا دو عدد پیتزا، یک بطری نوشابه، چند کیلو میوه، یک جعبه شیرینی و... وقتی پول را حساب کرد سوار ماشینش شد و به سمت کتاب‌فروشی حرکت کرد، می‌خواست کتاب مفیدی که خیلی تعریفش را شنیده بود بخرد، تا قیمت کتاب را دید تعجب کرد، به نظرش بسیار، بسیار گران بود به همین خاطر کتاب را سر جایش گذاشت و برگشت. مدتی بعد در خانه جلوی تلویزیون جعبهٔ پیتزا را بازکرده و با اشتها می‌خورد. فاکتور قیمت خوراکی‌هایی که امشب خرید، چندین برابر قیمت کتاب بود! به جسمش خوب می‌رسید و گرانی خیلی اذیتش نمی‌کرد؛ اما به روح و روانش خوب نرسید. همیشه بهانه‌ای هست که کتاب نخواند؛ چون کتاب جزو ضروریات زندگی و خرج‌های اصلی‌اش نیست.