🟩داستان ضرب المثل با یمن عسل هم نمیشه خوردش در روزی از روزها پادشاهی بداخلاق و تندخو در روستایی حکم فرمایی می‌کرد که تمامی افراد روستا از او هراس داشتند. او به حدی بداخلاق بود که همه از نزدیک شدن به او می‌ترسیدند و به همین علت کمتر کسی پیدا می‌شد که نزد او برود. روزی پادشاه تصمیم به ازدواج گرفت و بخاطر اینکه کسی از روستاییان حاضر به ازدواج با او نبود، پادشاه مجبور شد به دنبال همسر از شهر باشد. او با خانواده خود به خواستگاری دختر شهری رفت و به علت اینکه آن‌ها از اخلاق بد پادشاه خبری نداشتند، راضی به ازدواج شدند. پادشاه و دختر ازدواج کرده و به روستا آمدند. دختر که از اخلاق بد پادشاه خبر نداشت، از ازدواج خود راضی بود تا اینکه پس از چند روز با بداخلاقی‌های او مواجه شد. با خود گفت: شاید بخاطر درگیری‌های ازدواج بداخلاق شده ولی پس از گذشت چند روز پی برد که یکی از اخلاقیات همیشگی پادشاه، بداخلاقی و تندخویی است. پس از گذشت چند ماه دختر تصمیم گرفت بیرون رفته و هوایی بخورد. زمانی که کمی از قصرشان دور شد، تمامی مردم با طعنه به او حرف می‌زنند. کمی بعد دختر با بچه‌ای روبرو شد که بسیار از پادشاه نفرت داشت و هی با خود می‌گفت: با یک من عسل هم نمیشه خوردش. زمانی که همسر پادشاه از او پرسید که ای دختر کوچک راجع به چه کسی حرف می‌زنی؟ او گفت: راجع به پادشاه. از آن پس هر زمان که افراد قصد دارند درمورد فردی بداخلاق صحبت کنند، از این ضرب المثل استفاده می‌کنند.   ✦••┈❁🥇❁┈••✦         @khoda_emza      ✦••┈❁🥇❁┈••✦