قسمت ۱۱۲۰ رفتارهاش حرص منو در میاره اخه یعنی چی دنبال کم قیمت ترین حلقه است داشتم از مغازه بیرون می رفتم چشمم خورد به ی ساعت صداش زدم اقای سجادی میشه ی لحظه بیایین برگشت سمتم گفت چی شده؟ +چیزی نشده اون ساعت رو سیاهش قشنگع یا قهوه اییش؟ _اون که مردونست؟ +خب اره دیگه ، برای شما با اون حلقه _نمیخواد راضیه خانوم واقعا خرج زیاد بشه این حلقه کافیه! +میشه لطفاً هی فرار نکنید من اینطوری راحتم!! _باشه +سیاه یا قهوه ایی؟ _سیاه ساعت رو خریدم دیگه خاله نفسیه هم بمون ملحق شد نصف راه کمیل گفت می‌ره یکاری براش پیش اومده رفتیم چادر و بقیه خرید هارو کردیم دکتر بهم گفته بود نباید زیاد راه برم یا تو گرما زیاد بمونم ممکنه دوباره خون دماغ بشم یک آن توی بازار چشام سیاهی رفت افتادم ... چشام رو باز کردم دیدم بیمارستان روی تختم صدای کمیل می اومد با دکتر حرف می زد دکتر گفت: چیزی نیست ب هوش بیاد می تونید ببریدش! خیلی خجالت کشیدم بلند شدم و چادرم رو سرم کردم پرده را کشیدم کمیل رو جلو صورتم دیدم _چرا بلند شدین ؟! +خوبم من _میگم چرا بلند شدین صبر کنید دکتر بیاد!! +خوبم واقعا ی سر گیجه بود! _باشه صبر کنید دکتر بیاد مطمئن که شدیم میریم.. + باشه، بقیع کجان؟ ساعت چنده اصلا؟ _فرستادمشون خونه ،ساعت۱۰ شبه +وای من این همه مدت بیهوش بودم ؟؟ مامان اینا خبر دارن؟! _اره دارن میان اینجا، بفرمایید برگردین سر جاتون استراحت کنید تا دکتر بیاد +واقعا حالم خوبه لازم نیست اگر می دونستم طوری ام میشه می موندم خوبم الان ببخشید توروخدا اینطوری شد شرمنده!! _چرا نگفتین ؟؟ +چی‌رو؟ درمورد بیماریم ام؟! حق با شماست البته هنوزم دیر نشده منصرف بشید _راضیه خانوم چرا هی اینطور می کنید ؟! من میگم چرا نگفتید راه رفتن تو گرما برای شما خوب نیست!؟ کی حرف منصرف شدن زد؟ + ببخشید دیگه... _در جریان بزارید منو ، الانم موردی نیست خانواده دارن میان استراحت کنید فردا اگر خوب شدین میام دنبالتون برای خرید +ممنون ، لازم نیست دیگه بقیه خرید هارو خاله نفیسه بکنه _اگر اینطور راحتین باشه! ولی صیغه محرمیت خونده بشه.. بهتره تو راه قم شما همراه ما باشید +باشه مامان و‌‌.. اومدن ازش تشکر کردم و رفتیم خونه رو تخت دراز کشیدم از خستگی خوابم برد