. اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد، نمازهایش راهمیشه اول وقت میخواند و نماز شبش ترک نمیشد. یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم،به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی،شهید می شی! حتی جلوی نماز اول وقت اورا میگرفتم!اما چیزی نگفت. دیگر هم نماز شب نخواند! پرسیدم:چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندید و گفت: کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهم تره،اینجوری امام زمان هم راضی تره.  بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد. پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا؛ولی براش دعا نمیکنم!چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم. گفتم:حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟! (راوی:همسرشهید) . . قسمت دوم صحبتهای همسر شهید مرتضی حسین پور (حسین قمی)