- سرت گردم بیا ساقی ز می، پر ساز و ساغر را به آب خشک پر کن از کرم، آن آتش تر را چنانم مست کن، از باده امروز از خم وحدت که شور مستیم از سر برد سودای محشر را از آن مِی ده که قنبر خورد و شد دیوانه و شیدا از آن مِی ده که زد آتش به جان، سلمان و بوذر را از آن مِی ده که بزداید ز لوح سینه زنگ غم از آن مِی ده که افزاید به سر، سودای حیدر را - • ﴿خُوشِهْ هٰایِ طَهُورْ¹¹⁰﴾