هدایت شده از a. MalekI
همسر شهید با بیان این که این درخت بعد از 35 سال همچنان پابرجاست، می گوید: همسرم رفت و تا 12 سال مفقود‌الاثر شد نه نشانی از زنده بودنش داشتیم و نه نشانی از شهادتش. تعدادی از بستگان تمام مناطق جنگی کشور را زیر و رو کردند ولی نشانی از او نیافتند.بعد از 12 سال یک روز با مطالعه روزنامه متوجه شدیم اسم او را در روزنامه به عنوان شهید نوشته‌اند، وقتی به عمویم گفتم، پاسخ داد: من مطمئنم پسرم زنده است و برمی‌گردد.طاقت ماندن نداشتم، به همراه پسرم جعفر به بنیاد شهید سبزوار رفتیم و ما را مستقیم به سردخانه بردند. در حالی که زانوهایم یارای رفتن نداشت و چندین مرتبه تا رسیدن به سردخانه روی زمین نشستم و بلند شدم، فاطمه زهرا(س) را قسم دادم من را از این بلاتکلیفی خارج کند و خبری از همسرم پیدا کنم.تعدادی از پیکرها را آورده بودند، البته پیکرها فقط مشتی استخوان و لباس و وسایلی بود که از شهدا باقی مانده بود. قبل از دیدن این پیکرها از من نشانی همسرم را خواستند، گفتم قبل از رفتنش به عملیات، لباس های نویی که من برایش دوخته بودم بر تن کرده چرا که همرزمش برایم تعریف کرده بود قبل از رفتنش در شب عملیات اسماعیل با این استدلال که یا شهید می‌شود یا مجروح، لباس های نویش را پوشیده بود.با نشانه های موقعیت تفحص و مواردی که همرزمانش گفته بودند، توانستیم یکی از پیکرها (محمد اسماعیل) را که استخوان ها و لباس و وسایلش سالم مانده بود، شناسایی کنیم. وقتی اسماعیل تیر خورد قبلا یکی از همرزمانش برای مان تعریف کرده بود: بعد از این که اسماعیل تیر خورد و افتاد روی زمین، کمی داخل کانال سعی کردم با خودم به عقب بیارمش ، ولی جثه‌اش سنگین بود و نتوانستم. فقط تا کنار خاکریز منتقلش کردم و با تکیه به خاکریز عقب نشینی کردم.همسر شهید آرام چند دانه مهره تسبیح قرمزش را ‌گرداند و در حالی که سعی داشت آرامشش را حفظ کند،گفت: تمام زندگی مشترک من و محمد اسماعیل به پنج سال نرسید و نتیجه‌اش دختری به نام فاطمه و پسری به نام جعفر شد. حرف های محمد اسماعیل این شهید والا مقام در بخشی از وصیت‌ نامه‌اش نوشته است: سپاس بیکران خدایی را که توانستم در این جنگ اسلامی حق علیه باطل شرکت کنم و جواب« هل من ناصر ینصرنی» حسین(ع) را لبیک بگویم و امام عزیزمان را یاری کنم.مادرم گریه نکن، پدرم گریه نکن و همچنین تو همسرم، که هر قطره اشک شما تیری است بر جگرم، سرتان را بلند کنید و با صدای بلند بگویید ما پیروزیم.اگر من جبهه رفتم نه به خاطر انتقام خون برادرانم که قبل از من رفتند، بلکه برای رضای خداست و من فقط راه آن ها را طی می‌کنم چون وصیت آن ها همین بود و شهادت شان باعث حرکت من شد.ای تمام کسانی که ندای پیکر آکنده به خون مرا می‌شنوید به همه شما وصیت می‌کنم وای بر شما اگر در این شرایط بر سر مال و منال دنیا جنگ و دعوا کنید.به سوی خدا پرواز کنید، روز محشر و آتش جهنم را در نظر بگیرید و الا پشیمان خواهید شد./روزنامه خراسان رضوی 15 شهریور 97