─┅─┅─═ঊঈ🍃🌺🍃ঊঈ═─┅─┅─ 📚داستانک (صاحب رستوران) یک مرد آمریکایی در اطراف رستورانی در لندن قدم میزد.  به محض اینکه وارد شد، توجهش به مرد آفریقایی جلب شد که در گوشه ای نشسته بود. سپس او به طرف پیشخوان رفت، کیف پولش رو برداشت و داد زد، «پیشخدمت! من برای هرکسی که تو این رستورانِ غذا سفارش میدم، بجز اون مرد سیاه آفریقایی که اونجاس». بنابراین پیشخدمت پول را از مرد گرفت و شروع کرد به سرو کردن غذا برای همه افرادی که در رستوران بودند، بجز مرد آفریقایی.‌اما مرد آفریقایی در ازای اینکه ناراحت شود، به سادگی به مرد آمریکایی نگاه کرد و فریاد زد، «سپاسگذارم»! آن (واکنش) مرد (آمریکایی) رو خشمگین کرد. سپس یکبار دیگر مرد آمریکایی کیف پولش را (از جیبش) بیرون آورد و فریاد زد، «پیشخدمت! الان من چند نوشیدنی و غذای اضافه برای هر کسی که توو این کافه هست سفارش میدم، بجز اون آفریقایی که اون گوشه نشسته.» بنابراین پیشخدمت پول را از مرد گرفت و شروع کرد به سرو کردن غذا و نوشیدنی برای هر کسی که در کافه بود بجز آن آفریقایی. وقتی که خدمتکار سرو کردن غذا و نوشیدنی ها را تمام کرد، یکبار دیگر، مرد آفریقایی در ازای اینکه عصبانی شود، به راحتی به مرد آمریکایی لبخندی زد و فریاد زد، «متشکرم»! این کار مرد آمریکایی رو خشمگین کرد. بنابراین او به طرف پیشخوان خم شد و به پیشخدمت گفت، «مرد آفریقایی چه مشکلی داره؟ من برای هرکسی که توی این کافه هست غذا و نوشیدنی رایگان سفارش دادم بجز اون، اما بجای اینکه عصبانی بشه، فقط اونجا نشسته و به من لبخند میزنه و داد میزنه مچکرم! اون دیوونه اس؟» پیشخدمت به مرد آمریکایی لبخند زد و گفت، «نه، اون دیوونه نیست. اون صاحب این رستورانه.» @khoshab1 Basiratkhoshab.ir