داستان نویسی با هوش مصنوعی ۱۲ ✍علی اکبر ملکی در دشتی سرسبز و پهناور، روباهی زیرک و حیله‌گر زندگی می‌کرد که به روباه قاضی معروف بود. او باهوش بود و همیشه سعی می‌کرد با ترفندهای خود، به نفع خودش حکم صادر کند. روزی، شیری بزرگ و قوی و گرگی چابک و زیرک، بر سر یک شکار با هم دعوا کردند. هر دو به روباه قاضی مراجعه کردند تا او بین آن‌ها حکمیت کند. شیر، با غرور و قدرت، گفت: «این شکار از آن من است. من آن را شکار کرده‌ام.» گرگ، با چابکی و زیرکی، گفت: «نه، این شکار از آن من است. من آن را اول دیده ام.» روباه قاضی، با لبخندی مکارانه، گفت: «من برای حل این دعوا، به یک شاهد نیاز دارم.» او سپس به شیر و گرگ گفت: «شما دو نفر باید به من یک شاهد بیاورید.» شیر و گرگ، هر دو به دنبال شاهد رفتند. شیر، یک خرس بزرگ و قوی را به عنوان شاهد آورد، و گرگ، یک روباه دیگر را. روباه قاضی، با دیدن شاهدها، لبخندی مکارانه زد و گفت: «خب، حالا بگویید چه اتفاقی افتاده است.» شیر و گرگ، هر دو داستان خود را برای روباه قاضی تعریف کردند. اما روباه قاضی، با هوشیاری خود، به سخنان آن‌ها گوش داد و سپس حکم داد: «شکار از آن کسی است که شاهد او راستگوتر است.» او سپس به خرس و روباه دیگر نگاه کرد و گفت: «شما دو نفر باید به من بگویید که چه اتفاقی افتاده است.» خرس و روباه دیگر، هر دو داستان خود را برای روباه قاضی تعریف کردند. اما روباه قاضی، با حیله‌گری خود، حکم داد که شکار از آن اوست! شیر و گرگ، از این حکم بسیار عصبانی شدند، اما کاری از دستشان برنمی‌آمد. روباه قاضی، با خنده، شکار را برداشت و رفت. و این شد داستان روباه قاضی و حکمیت بین شیر و گرگ، داستانی که به ما یادآوری می‌کند که همیشه نباید به ظاهر افراد اعتماد کرد. پايگاه خبری بصیرت خوشاب @khoshab1