۱ بعد از سه تا خواهر خدا بهمون یه برادر هم داد اوایل فکر میکردیم با وجود این داداص کوچولو چه زندگی زیبایی خواهیم داشت اما امان از دست بابا که همخ‌ی عشق و محبتهای پدرانه‌ش از اون به بعد نصیب ایرج کوچولو میشد... حتی بابت اینکه یه لحظه اشک به چشمش میومد کلی دعوامون میکرد خب اونم بچه بود هر دقیقه صدای ونگ ونگش بلند میشد از اینهمه فرق گذاشتن بابا دلمون میشکست من فقط پنج سالم بود و خواهر دومی چهار سال و خواهر کوچکم دوسالش بود اونوقت ماها رو تو اون سن و سال بابت گریه کردن ایرجش تنبیه میکرد مامانمم از بس حساسیتهای بابا رو میدید حسابی همه هوس و حواسشو داده بود به اون و انگار نه انگار ما سه تا دختر هم وجود داشتیم یکم که بزرگتر شد همه‌ی درامد بابا صرف این شازده پسرش میشد و ما سه تا دختر بیشتر به خدمتکارهای ایرج شبیه بودیم تا خواهر... ادامه دارد...