🔰به نام خدا
#خاطرات_معلمی ۲
#ابتدایی
مدتی بود که زنگ کلاس خورده بود.
داشتم از دفتر به کلاس خودم می رفتم که سر و صدای کلاس اولی ها در وسط سالن توجهم را به خودش جلب کرد.
دنبال هم می دویدند و سر و صدا می کردند.
با مشقت زیاد آنها را به کلاسشان منتقل کردم و پرسیدم چرا در حالی که زنگ خورده است همچنان در سالن هستند.
یکیشان گفت:
منتظر آقا معلممون هستیم.
به یکی از آنها که شیطنت از چهره اش می بارید و زبان دار تر بود رو کردم و پرسیدم: اسم تو چیست؟
گفت: فاطمه زهرا
گفتم فاطمه زهرا! تو این زنگ مراقب بچه ها باش تا کسی از کلاس بیرون نیاید.
نتیجه اش قابل پیش بینی بود 😊
در حالی که داشت به بچه ها می گفت "به من گفتن که مواظب باشم کسی از کلاس خارج نشه" بچه ها را به داخل کلاس هدایت می کرد😅
و من هم در حالی که داشتم به این ترفندِ قدیمیِ
دادنِ مسئولیت به دانش آموز پر سر و صدا تر فکر می کردم و می خندیدم به سمت کلاس خودم رفتم.🖐
✍️ عمار
https://eitaa.com/khoshe_mah