یک صفحه دعا یک آغوش شیر دو رکعت نماز یک ربع تلاش برای گرفتن بادگلو چند آیه قرآن ده خط لالایی یک دور تسبیح «سبحان الله و الحمدلله و الله اکبر و لا اله الا الله» یک دور قربان صدقه رفتن و «چی شده عزیزم» و «چرا نمیخوابی دلبرم» و «شششششششش» های ممتد طولانی یک اراده برای انجام غسل مستحب و زیارت اباعبدالله از بعید یک راند کامل «روی پا خواباندن و نخوابیدن» و در «آغوش راه بردن و نخوابیدن» و نهایتاً دراز کشیدن کنار طفل و....... سنگین شدن پلک و خواب رفتن مادر و بچه با هم... این صحنه آشنای احیای مادرهاست قبول باشد ان‌شاء‌الله! من که راستش می‌گویم قبول است مگر نمی‌گویند مهدی اگر بیاید، یار خواهد‌؟ همه یارانش را که از بهشت نمی آورد یارانش همین طفل های شیرخورده با ذکر و دعا، و خواب رفته در آغوش مادری با نیت غسل و زیارت اباعبدالله اگر نباشند، که باشد؟ 😞 نمیدانم، شاید مادر یاران بزرگ دین خدا جور دیگری بوده اند خیلی خیلی والاتر، عابدتر، عارف تر، مقاوم تر من ولی همنقدر کمم خدا 😭 من همان آرشیو ختم های نیمه مانده و چله های چهل نشده و تسبیح های افتاده از دست خواب رفته و نمازهای نخوانده پنجاه-صد رکعتیِ نیازمندِ فراغت چندساعته و روزه های مستحبی نگرفته‌ی «بار شیشه دارم/ بچه شیر میدهم» ِ شرمگینِ معرف حضور ملائک تو هستم! خدای مهربانم یا من یقبل الیسیر کم و کوچک من را بپذیر و بزرگ کن بزرگ کن! من به بزرگ کردن تو امید دارم من باید این بچه‌ها را، این امانت ها را، بزرگ کنم آن قدری که به اندازه «یار ولی تو بودن» و «ناصر حق تو شدن» بشوند خدایا من باید خودم و این بچه‌ها را بزرگ کنم! بزرگ نشویم، در طوفان حوادث دنیا و آخرت غرق می‌شویم و غرق شدنِ کسی که به تو امیدوار است از رحمت تو به دور است! به دور است! من، لم اسلط علی حسن ظنی قنوط الایاس! فتقبل منی!… ✍ هـجرتـــــــــــ