📖برشی از کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست آسمان شاهد باش که در زیر سقف تو یک تنه با انبوهی کثیر از تانک ها و زره پوشها و سربازان کفر روبرو شدم. لحظه ای تردید به دل راه ندادم. می توان چمران بود و با خاک داغ و تفتیده جبهه ها رفاقتی دیرینه داشت. خاکی که سنگینی قدوم انسانهایی آزاد و سبک که نگاه ایشان تنها به عالم بالا بود را بر خود احساس می کرد و سر بر این خاک مقدس درد و دلها با زمین واگویه کرد: ای زمین تو شاهدی که خون از بدنم جاری بود و با خاک های پاک تو گلی گلگون بوجود آورده بود و من ابا نداشتم که تا آخرین قطره خون، خود را تسلیم کنم. احساس می کردم که عاشوراست و در حضور حسین (ع) می جنگم و او چابکی و زبردستی مرا تحسین می کند، و تپش بی پایان من از قربانی شدن در بارگاه عشق آگاهی دارد. @kimiayesaadat1