سلام مولای ما ، مهدی جان ...
اینجا حوالی دل های گرفته ی ما ، نرگس ها آرام و معطر سر از خاک برگرفته اند ...
روی بازوی خشک درختان ، پولک های سبز جوانه ، رخ نموده اند ...
و روی قلب سرد و خسته ی خاک ، امید به زنده شدن را به روشنی می توان دید ...
... اما چشمان من هنوز به راه مانده است ...
درست مثل تمام عمرم ...
همیشه فکر می کنم شما با بهار می آیید ...
... می شود امسال با بهار بیایید ؟ ...