نيمى از زندگى مان ميشود صَرفِ اينكه به آدمهاى ديگر ثابت كنيم، ما چقدر خوشبختيم! به آدم هايى كه شايد خوشبختى برايشان تعريفِ ديگرى دارد. آدم هایی که رفاه ندارند اما قلبشان شاد و راضی است. حتى اگر واقعاً هم خوشبخت باشيم، اما همين خودنمايى و جلوه گری، ما را تبديل ميكند به بدبخت ترين آدمِ روى زمين! اصلا اگر کسی هم دلش نخواهد و حسادت و دل سوزاندن کار دستمان ندهد، کمترین ضررش اینست که میل به تفاخر پیدا میکنیم. میل به نشان دادن داشته ها! میل به با صدای بلند زندگی کردن! غذايى اگر جلويمان ميگذارند، قبل از لذت بردن از غذا، ترجيح ميدهيم آن را به رخِ ديگران بكشيم... سفرى اگر ميرويم، ترجيحمان اين است كه بگوييم، ما آمديم به بهترين نقطه ى روى زمين، تو بمان داخل همان جهنم هميشگى... واردِ رابطه دوستانه ای اگر ميشويم، عالم و آدم را با خبر ميكنيم، كه ببينيد چقدر خاطرِ من را ميخواهد، تو اما بمان در همان پيله ى تنهايى ات... سفره ی هفت سین و شب یلدا و سرویس طلای عقد و سفر شمال و کادوی تولدمان قبل از آنکه بهانه و دلیلی برای دور هم بودن و به یاد هم بودن باشد، قاب میشود در پروفایل و استوری مان که فریاد بزند من الان این ها را دارم، من اینجا هستم آی مردم ببینید!!! داشته هایمان حراج شده و چشم همه به گل روی زندگیمان باز شده... ما لذت بردن از داشته هایمان را پاك فراموش كرده ايم. مسيرى را ميرويم كه خطِ پايان ندارد، فقط ميرويم و نشان میدهیم كه از بقيه جا نمانيم! این با صدای بلند زندگی کردن دارد عین موریانه چوب صفا و صمیمیت زندگی ها را میخورد. یک پارچه بیاورید و بکشید روی این زندگی زیر دست و پا افتاده تان.