داستان کودکانه 😁 رز مغرور: روزی روزگاری در باغچه ای گل رز زیبا بود. گل رز به زیبایش افتخار می کرد. با این حال، از رشد آن در کنار یک کاکتوس زشت ناامید شد. گل رز هر روز به کاکتوس درباره ظاهرش توهین می کرد، اما کاکتوس ساکت می ماند. همه گیاهان دیگر در باغ سعی کردند گل رز را از آزار و اذیت کاکتوس باز دارند، اما گل رز به اندازه ای تحت تأثیر زیبایی خودش قرار داشت که نمی توانست به حرف های کسی گوش دهد. یک تابستان، چاهی در باغ خشک شد و آبی برای گیاهان وجود نداشت. گل رز کم کم شروع به پژمرده شدن کرد. گل رز گنجشکی را دید که منقار خود را برای مقداری آب در کاکتوس فرو کرد. سپس گل رز از اینکه در تمام این مدت کاکتوس را مسخره کرده بود شرمنده شد. اما چون به آب نیاز داشت، رفت و از کاکتوس پرسید که آیا می تواند مقداری آب داشته باشد. کاکتوس مهربان موافقت کرد و هر دو تابستان را به عنوان دوست پشت سر گذاشتند. @kodakan_city