#داستان_کودکانه
🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜
🐜مورچه تنها
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
در یک منطقه خوش آب و هوا دره ای بود بسیار زیبا که در آن مورچه هایی برای خود لانه درست کرده بودند و زندگی خوشی داشتند . آنها کار و تلاش فراوان می کردند .
مورچه ها همیشه در تلاش و جمع کردن غذا بودند و باهم در خوشی زندگی می کردند .
آنها لانه خودشان را گسترش می دادند یا آن را بازسازی می کردند .
خلاصه شاد شاد بودند و تفریح می کردند و باهم مهربان بودند و همدیگر را دوست داشتند.
روزهای زیادی را باهم با خوشی گذراندند تا اینکه روزی آسمان آبی را ابری تیره پوشانید و به دنبال آن باران تندی درگرفت و همه جا را آب فرا گرفت باران ساعتها ادامه داشت همه حیوانات بدنبال پناهگاه می گشتند .
مورچه ها همگی با سرعت خود را به لانه رساندند بجز یکی از آنها که از لانه دور بود .
این مورچه خود را به روی برگ درختی که روی زمین وجود داشت رسانید و برگ در روی آب روی زمین سریع شناور شد و مورچه به همراه برگ سرگردان با آب جاری روی زمین به اینطرف و آنطرف می چرخید و از لانه دور تر و دورتر می شد.
@kodaknojavan 🌿🌷