#قصهبراینوجوانان
🗃
جعبه آهنی
البته موهان متوجه شده بود که دوستش کمی حریص و طمع کار است و قصد دارد که به او دروغ بگوید و به او خیانت کند.
موهان به این فکر کرد که دوستم خیلی باهوش است؛ اما بهتر است سکوت کنم و باید راهی را پیدا کنم که جعبه را از او پس بگیرم. روز بعد موهان دوباره نزد دوستش رفت و گفت می توانی پسرت را پیش من بگذاری، زیرا کسی را می خواهم که از اموال من محافظت کند.
دوستش کمی با خود فکر کرد و پیش خودش گفت: موهان خیلی احمق است. او می خواهد پسر من را برای نگهداری از اموالش استخدام کند. از این فکر خنده اش گرفت و سریعاً پذیرفت و پسرش را نزد او فرستاد.
@kodaknojavan 🌿🌷