⚠️هشدار به مامانای گل و گلاب و باباهای عزیز🌱«3»
هوشنگ خان شوهر خالم آدم وسواسی بود و مدام منو با قیافه ی کج و کوله نگاه میکرد
همیشه فکر میکردم منو مثل یه تیکه آشغال میبینه و اصلا از من خوشش نمیاد😒
اون روز نحس خاله سوری وقت اپیلاسیون داشت و من و پسر کوچولوی ۶ ماهه اش رو گذاشت توی خونه
چون زن همسایه که دوستش بود و همیشه مارو پیشش میزاشت و جایی میرفت خونه نبود و شهرستان خونه مادرش بود،!!
خاله سوری دو دل بود اما من پریدم وسط
و
گفتم : خاله من مراقب امیر هستم خیالتون راحته راحت که
کاش زبونم لال شده بود و این حرفو نمیزدم😫😫
تا اون روز من چندین بار با هوشنگ خان خونه تنها بودم فقط غرغرهای وسواسیش رو شنیده بودم و یه کم اعصابم بهم ریخته بود
ولی واسه خودشیرینی پیش خاله غرغر رو به جون خریدم و با کلی و اصرار خاله قبول کرد
و هوشنگ خان گفت خونه میمونه تا خاله برگرده که خدایی نکرده بلایی سره پسر یکی یه دونه اش نیاد، !!
خاله هم از خدا خواسته رفت و زود دروبست
،
ادامه داره...
@kodaknojavan🌿🌷