دیر گاهیست از تو دور گشته و سردر گریبانم از غم ناشکیب هجرانت. چه فراق تلخ و جانکاهی که هر لحظه مرا به ناامیدی و پوچی می کشاند و رنجوری و درد دوریت قلبم را می فشارد. به تنگ آمده ام از این همه جدایی که با تو دارم، بدون تو هیچ چیز برایم تازگی ندارد و همه زیبایی ها رنگ می بازد، بی تو محال است فرجام کار من به سرانجام برسد چراکه هر لحظه که از عمر من می گذرد و من از آن روح پاک فطرى خویش دورتر می شوم و تو را از یاد می برم و قدر لحظات خاص بندگی تو را نمی دانم، یقین دارم که زندگی ام به سرابی واهی می ماند که نه تنها مرا به آب حیات نمی رساند، بلکه هر دم خسته تر و درمانده تر از بیش، به سوی بن بست های خوفناک گمراهی سوق می دهد. بی تو، اسير و زندانی سیاه چال تاریک نفس شیطانی خویشم که با ترکه های دردناک بی وقفه گناه، افسار فطرت پاکم را از دستان ناتوانم می رباید و مرا با خود به ناکجاآباد های تاریکی و ظلمت می برد. من بی تو همیشه از این نفس سرکش درهراسم و لرزان و تاب و تحمل آن را ندارم دلم تو را می خواهد فقط تو، تو که خدای مهربان همه توبه کنندگانی و از سرچشمه مهر خویش، وعده بخشش و مغفرت را به آنان داده ای و تا ابد درگاه پر از رحمتت برای همه عالمیان گسترده است. اینک سرافکنده و نالان از دستان آلوده به گناه خویش، بهر نوایی از مهربانی تو بر در خانه ات ایستاده ام تا سرای تاریک دلم را با نور ایمان و عشق لایزالت ستاره باران نمایی. مرا از یوغ نفس یاغی باز برهانم، و بندگی خود آموز، فقط تو سزاوار پرستشی و در سایه بندگی خالصانه توست که عاقبت کار من ختم به خیر می شود فاطمه پیمان @kolbee