#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۶۳
گفتم:
کیومهر دور سرت بگرده ، کیومهر بمیره برا اشکات سارا دیوونم نکن حرف میزنیم بعد،آروم باش
آرومتر که شد از بغلم بیرون اومد و نگاهش کردم و زمزمه کردم:
اشکاتو پاک کن، !
با لبخند به تخت اشاره زدم ک آهسته خندید
(مهــرانا)
جلو رفتم الان میزنه تمام جونش رو میسوزونه با شیر سماور کشتی میگیره.-آهسته عمــو اونطرفی باز میشه.
نگاهش بهم افتاد و زمزمه کرد:
من عموت نیستم
شیرو باز کرد و چایی دم کرد و نشست رو صندلی و صبونه شروع کرد و منم ر وبه روش نشستم و گفتم:
سالی که نکوست از بهارش پیداست.:
نگاهم کرد و بی تفاوت لب زد
چه ربطی داشت؟
چه خبرته ابروهاتو کله صبح گره زدی.
ولم کن خوش نیستم
شونه ای بالا انداختم و زمزمه کردم:
موضوع تازه ای نیست...برای این ک بحث عوض شه لب باز کردم:
کیومهر کی میاد؟
عصری بلیط دارن
میان
خوبه،حرفم تموم نشده بود که ماکان چایی شو سر کشید و گوشیش همزمان رنگ خورد اتصالو زد:
بله؟یکی محکم زد به پیشونیش.از جا پریدم و نگاش کردم:
آقای امینی من واقعا متاسفم..
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱