🗣قسمت4 👤تقدیر ❌فقط 35سالم بود که شوهرم مردوبعد زن دوم برادرشوهر22ساله ام شدم ولی میخورد ۲۵ سالم باشه هیکل خوبی داشتم و لاغر و قد بلند و خوش قیافه بودم با علی همسن بودیم و علی منو توی خیابون دیده بود و اومده بود خاستگاری همه چیز سنتی پیش رفت و زودتر از اونی که فکر میکردم همه چی تموم شد و بعدش طبق آداب خانواده ی علی ..من باید همسر داداشش میشدم و علی فقط یه داداش داشت و اونم محسن ۲۲ ساله بود که ۲۰ سالگی با بیتا که همسن بودن ازدواج کرده بودن از روز فوت علی روزگار منم تیره و تار شد چون همه راضی به این ازدواج بودن به جز منو بیتا حتی محسنم کم و بیش راضی بود محسن تنها حرفش این بود که منم دوست ندارم زن داداشم بره زیردست یکی دیگه و من حتی یه درصد فکر نمیکردم که محسن بهم حسی داشته باشه آخه همه برای دلداری به بیتا میگفتن به نظرت محسن دختر به این جوونی رو ول میکنه میره سمتِ مهسا؟ ...این ازدواجم صوریه خلاصه چهلم شوهرم رو که دادن محسن با پدر و مادرش اومدن خونمون و یه حلقه آوردن همون شب با گریه انگشتر علیو از دستم بیرون آوردن و انگشتر محسن رو دستم کردن ادامه دارد............ ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱