پاییز ، آرام آرام آماده رفتن می شد ... رنگ انار ، عطر باران ، طعم خرمالو و آواز برگهای زرد و نارنجی را جمع کرد و توی بقچه اش گذاشت . گفتم : اینها را به یادگار بگذار ! گفت : خاطراتم ، یادگاری هایی ابدی است ! برای بدرقه اش ، آب و آداب آوردم . کاسه آب را که پشت سرش خالی کردم ، گفتم : تو را به جان یلدا ، بازگرد ... برگشت ، نگاهم کرد و رفت ... قطره ای گونه ام را نوازش کرد ؛ واپسین باران پاییزی بود آخرین ارمغان این فصل عاشقانه 💕 @kolbehmatn