کد 1⃣
طرح داستان نویسی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
خاطرات و داستانهای زندگی بسیارند و درس آموز..
یکی از بهتریناش این هست که چشمان نازنین مادرم به طور جدی دچار مشکل شده بود و تقریبا هیچ چیز و هیچکس رو نمیدید..طوریکه تماااااااام پزشکان ماهر هم از خوب شدن چشمان پرفروغ مادرم قطع امید کرده بودند😔
بنابراین دیگر کُرسی امید در وجود همه ی اهل خانه خاموش شده بود ولی نور امید در وجود مادرم همچنان پرنور بود و هرگز رنگ ناامیدی به خودش نمیگرفت..مادرم تنها در روضه های اباعبدالله الحسین که اقوام دعوت کرده بودند شرکت کردند و از درگاه خدای سبحان و امام حسین شفای همه بیماران و خوب شدن چشمان نازنینشان را داشتند..تا اینکه به دو روز نرسیده؛زمانیکه مادرم به پزشک جهت معالجه ی مجدد چشمانشان مراجعه کردند؛همان پزشکان ماهری که از خوب شدن چشمان مادرم قطع امید کرده بودند در کمال ناباوری و تعجب گفتند خانم محترم نمیدونم چه معجزه ای درچشمان شما رخ داده که به کلی و برای همیشه خوب شده...ماهم بعداز این ماجرا؛رفتیم پابوس اقاامامرضاجانم و کلی هم سوغاتی برای فامیل خریدیم..
آری نباید از رحمت پروردگار ناامید شد چرا که نردبان لطف خدا همیشه به روی بندگان امیدوار گشوده است..پس امید بخدا را در کشتزار وجودمان بکاریم تا محصولات طلایی بنامهای عاقبت بخیری و سعادت را درو نماییم.. هنوزم که هنوزه چشمان نازنیین مادرم پرفروغ است و روشن..خدایاااا هزارااااان بااااره شکرت..التماس دعای ویژه..یاعلی..
@kole_bar971122