🌸🍃🌸🍃 عارفی در نیشابور بود که هر کس او را کوچکترین آزار می داد، به بلا گرفتار می شد. پس مردم شهر همه از او می ترسیدند. روزی جوانی او را دید و گفت: خوش به حالت من هم دوست دارم مانند تو عارف شوم تا دیگران از من بترسند و در پی آزار من نباشند. عارف تبسمی کرد و گفت: مثل عارف ،مانند کسی است که شیری سوار شده است، درست است همه از او می ترسند ولی خود او بیشتر از همه می ترسد، چون کوچکترین خطای او باعث دریده شدن اش به دست شیری خواهد بود که پشت اش نشسته است. هر چقدر به خدا نزدیک تر می شوی، مردم از تو می ترسند و تو از خودت. چون کوچکترین معصیت و خطای تو خدا را سخت سنگین می آید و سخت مجازات می کند. •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈• ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎『• @kolebar_khoda •』