چرا مادر برداشتم! طاقت نگاه سنگینشون رو نداشتم.
_ حالا اون یه چیزی گفت. یه حرف بیجایی زد! شما نباید عکسا رو برمیداشتین! ما هرچی داریم از صدقه سر امثال جوونهای شماست. تا عمر هم داریم مدیونشونیم. اون زن چطور تونسته به خودش اجازه بده این حرفو بهتون بزنه؟! اما شما عکسها رو برگردون سر جاش.
هرچه زینب اصرار کرد فایده نداشت. مریم خانم راضی نمیشد دوباره عکس پسرهای شهیدش را سر در خانه بزند.
_ غصه نخور مریم خانم! باور کن اگه پا داشتم تموم سردر خونههای کوچهتون رو از عکس آقا بهداد و آقا علیرضا پر میکردم. حیف که نمیتونم!
زینب توی دلش ولولهای به پا شده بود. میخواست لبخند را به لبان پیرزن خسته و عاشقی که سالهای سال، تنها و بدون همدم و سایه همسر، پنج فرزندش را بزرگ کرده بود برگرداند. مادری که دو شهید و دو جانباز را تقدیم انقلاب کرده و حالا با قلبی شکسته به او پناه آورده بود. ناگهان فکری ذهنش را پر کرد.
_ عکسشون رو برام بیار مریم خانم. میذارم تو فضای مجازی. اصلا یه کاری میکنم همه ببیننشون.
مریم خانم چیزی از فضای مجازی نمیدانست. اما به زینب و توانائیها و نیت پاکش ایمان داشت. قبول کرد و فردای آن روز عکسها را با ذوق وشوق فراوان برای زینب آورد.
طولی نکشید که ماجرای برخورد اهانتآمیز جاهلانه و بیشرمانه زن همسایه با مادر دو شهید تهرانی در فضای مجازی پیچید. توئیتر و اینستاگرام و ... از این اتفاق تلخ پرشد و شهیدان بهداد و علیرضا جعفرینژاد دو اسطوره شجاعت و مردانگی بیش از پیش شناخته شدند. با هماهنگی دوستان زینب، قرار شد قاب عکس شهیدان جعفرینژاد توسط شهرداری بر سر در خانه این شهیدان قرار گیرد.
روزی که مریم خانم و دخترش برای تشکر پیش زینب آمدند زینب از دیدن لبخند رضایتی که روی صورت آن دو نشانده بود از اعماق وجود خوشحال بود. اما این رضایت وقتی به جانش نشست که مریم خانم رو به زینب به دخترش اشاره کرد و گفت: «این دخترم خواهر شهیده؛ از امروز تو دومین خواهر شهدای منی!»
✍🏻رضوانه دقیقی
@komail31