✿﷽✿ 💠 داستان اسلام آوردن راهب مسیحی به وسیله سر مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ◻️لَمّا جاؤوا بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام و نَزَلوا مَنزِلاً يُقالُ لَهُ قِنَّسرينَ، اطَّلَعَ راهِبٌ مِن صَومَعَتِهِ إلَى الرَّأسِ فَرَأى نورا ساطِعا يَخرُجُ مِن فيهِ ويَصعَدُ إلَى السَّماءِ. فَأَتاهُم بِعَشَرَةِ آلافِ دِرهَمٍ و أخَذَ الرَّأسَ و أدخَلَهُ صَومَعَتَهُ فَسَمِعَ صَوتا و لَم يَرَ شَخصا قالَ: طوبى لَكَ و طوبى لِمَن عَرَفَ حُرمَتَهُ. فَرَفَعَ الرّاهِبُ رَأسَهُ و قالَ : يا رَبِّ بِحَقِّ عيسى تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ بِالتَّكَلُّمِ مَعي. ◼️فَتَكَلَّمَ الرَّأسُ وقالَ: يا راهِبُ أيَّ شَيءٍ تُريدُ؟ قالَ: مَن أنتَ ؟ قالَ: أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى و أنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى و أنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ و أنَا المَقتولُ بِكَربَلاءَ أنَا المَظلومُ أنَا العَطشانُ، فَسَكَتَ . فَوَضَعَ الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلى وَجهِهِ فَقالَ: لا أرفَعُ وَجهي عَن وَجهِكَ حَتّى تَقولَ: أنَا شَفيعُكَ يَومَ القِيامَةِ . ◻️فَتَكَلَّمَ الرَّأسُ فَقالَ : اِرجِع إلى دينِ جَدّي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله. فَقالَ الرّاهِبُ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُو أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّه ِفَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَةَ. فَلَمّا أصبَحوا أخَذوا مِنهُ الرَّأسَ وَالدَّراهِمَ فَلَمّا بَلَغُوا الوادِيَ نَظَرُوا الدَّراهِمَ قَد صارَت حِجارَةً. ◻️هنگامى كه سر حسين عليه السلام را آوردند و در منزلى به نام قِنَّسرين فرود آمدند، راهبى از دِيْرش به سوى سر حركت كرد و نورى را ديد كه از دهان آن ساطع بود و به آسمان مى رفت. راهب ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِيرش برد و بدون آن كه شخصى را ببيند صدايى شنيد كه مى گفت: «خوشا به حالت ! خوشا به حال آن كه قَدر اين سر را شناخت!». راهب سرش را بلند كرد و گفت: پروردگارا! به حقّ عيسى به اين سر بگو كه با من سخن بگويد. سر به سخن آمد. ◼️ و گفت: «اى راهب ! چه مى خواهى؟». گفت: تو كيستى؟ گفت: «من فرزند محمّدِ مصطفى و پسر علىِ مرتضى هستم. پسر فاطمه زهرا و مقتول كربلايم. من مظلوم و تشنه كامم» و ساكت شد. راهب صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمى دارم تا بگويى: «من شفيع تو در روز قيامت هستم». سر به سخن در آمد و گفت: ◻️«به دين جدّم محمّد درآى». راهب گفت: گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست و گواهى مى دهم كه محمّد پيامبر خداست. آن گاه حسين عليه السلام پذيرفت كه شفاعتش كند. صبحدم آن قوم سر و دِرهم ها را گرفتند و چون به وادى رسيدند ديدند كه درهم ها سنگ شده است. ⭐️نکته: قِنَّسرين شهرى در شام به فاصله يك روز راه از حَلَب در مسير حِمْص و نزديك عواصم است كه تا سال ٣٥١ قمری آباد و پُر جمعيّت بوده است؛ امّا پس از غلبه روميان و قتل ساكنان شهر، اهالى آن جا ترسيدند و در شهرها پراكنده شدند. 📚منبع: المناقب، ابن شهر آشوب، ج ٤ ص ٦٠ 📱 آدرس سایت و شبکه‌های اجتماعی👇 🌐 https://yek.link/komeilyir/ ◦◦◉✿ ✿◉◦◦