به نام حضرت غریب‌نواز و غربی که نام مستعارش «غریب» بود، مرا خواند؛ آری غریب بود، اما میهمانانش، غریب‌تر بودند. و من نیز یکی از آن غریبه‌هایی که در میان چشمک‌های رنگارنگ نورانی شبانه‌اش، در جستجوی نوری بودم که مرا در برگیرد تا از تاریکی که در آن محبوس شده‌ بودم، نجات یابم و آخرین شب که تا نزدیکی سحر با آن نقطه‌های رمزآلود نورانی، سخن‌ها گفتم؛ سوال چه بود و جواب چه شد؟! آن نورها پاسخ دادند؛ اما من، کمی از آن بخشش‌ها را توانستم در مشتم جای دهم؛ چراکه مشتم از تعلقات دنیا پر بود، باید بازش می‌کردم و اجازه می‌دادم سقوط کنند؛ آن تعلقات کم‌ارزش و تاریخ انقضاء‌دار، تنها و تنها به عاقبتی به نام «سقوط» لایق بودند. با خودم کلنجار رفتم؛ باید انتخاب می‌کردم، کمی قدم زدم و اندیشیدم؛ انتخابم را کردم؛ مشتم را گشودم و اجازه دادم تا سقوط مقدس صورت بگیرد؛ کمی دیر شده بود. نه، زیاد دیر شده بود، آن نورهای رنگارنگ کمی دورتر شده بودند، دوباره دستانم را به سمت‌شان باز کردم و ملتمسانه نگاه کردم؛ التماسی که غرورم را خدشه‌دار نمی‌کرد؛ کمی دیر شده بود، چند نقطه‌ی نورانی نصیبم شد، مشتم را روی قلبم نهادم و اجازه دادم قلبم سکاندار جریان این هدایای ناب باشد؛ جان گرفتم، بغضم می‌خواست ببارد؛ گمشده‌ی اصلی‌ام همان نزدیکی‌ها بود؛ شاید میان درختان، شاید پشت سر یا پیش رویم، به انتخاب و تصمیم من می‌نگریست.!!! به گمانم، آمد؛ اما هنوز زود بود که او را ببینم؛ زیراکه باید می‌آموختم!!! باید تردید را کنار بگذارم و میان حق و باطل، میان باقی و فانی، میان نور و تاریکی، میان سعادت و شقاوت، راه درست را سریعاً انتخاب کنم. اگر من خادم شهدا هستم؛ یعنی سرباز امام زمان عجل‌الله هستم و این یعنی؛ میان دوراهی‌ها، تعلل نکنم و نور، تنها انتخاب من باشد. و آن سیر و سلوک آخرین شب مقر، با اندک نوری که حاصلم شد، به اتمام رسید و سحری که با مناجات امیرالمومنین علیه‌السلام آذین گرفت، با آیه‌هایی که مهیا شد و با واژه‌های الماسی که هوشیاری پاشید روی صورت تمام زوار و خادمینش و آخرین بدرقه و تمام...!!! به زودی، کارنامه‌ی خادمی‌مان صادر می‌شود؛ آیا قبول شده‌ایم یا مردود؟! با نمره‌ی عالی، ممتاز شده‌ایم یا نمره‌ی خوب، تنها عایدی‌مان است؟! آیا صرفاً قبول شده‌ایم یا ...؟! شاید خودمان بهتر از هر قضاوتی می‌دانیم که فرجام عملکردمان کدام است؛ اما امید آن را داریم که شهیدی واسطه‌مان گردد تا آبرویمان در پیشگاه حق و صاحب زمانه‌مان نرود. و اما عهد می‌بندیم که دستاورد خادمی‌مان، هر چه شد، تسلیم نشویم و بیاموزیم که چگونه و کجا بگذریم تا در بزنگاه‌ها، آبرومندانه گذر کنیم و سعادت را واصل شویم. عهد می‌بندیم که خادمی بعدی ما، چند قدم جلوتر و چند پله بالاتر از اکنون‌مان باشد. عهد می‌بندیم که تحقق راز کمال شهدا باشیم؛ هیچ دلیلی ما را به سکون و رخوت وادار نکند و هماره، بجنگیم تا پیروزی نهایی، نصیب‌مان گردد تا سربازی‌مان برای امام زمان عجل‌الله، تایید ابدیت بخورد. آمین یا رب العالمین 🙏🙏🙏 ✍️ خادم شهدا و خادم و روایتگر شهید حبیب‌اللهی؛ آنیلار راهیان نور غرب؛ مرداد ۱۴۰۳