جنون گریخت سراسیمه از ملاقاتم شب شراب که باشد دچار افراطم . بریز هرچه که داری مکن مراعاتم تو بی ملاحظه ، من نیز بی مبالاتم . سیاه مست تو هستم گذشته کار از کار  “شب شراب می ارزد به بامداد خمار “ . نمی رسد به شکوه تو فکر کوتاهم اگر مدیح تورا از خود تو می خواهم . بگو که دهر به دست تو خلق شد ، ما هم بگو بگو و مگو من صنایع الهم . لطیف طبع خدا آنِ آشکار تویی که شعر جوششی آفریدگار تویی . تو آن قصیده ی بی اختیار موزونی پر از خیالی و از هر خیال بیرونی . شکوه شعر کهن در کلام اکنونی بریز قاعده ها را به هم تو قانونی . سرودنِ تو حماسی ترین مغازله است جهان بدون تو اسلوب بی معادله است . رسیده ام به تو در نظمی از پریشانی به شاعرانه ترین لحظه های حیرانی . نگفته ام که چه می خواهم از تو … می دانی – شراب شعر صغیر و فواد کرمانی . تو ای قصیده ی اعلا مسمط عالی جنون ” فاتح علی خان ” در اوج قوّالی . کتاب معجزه در بی شمار ابوابی اگر چه نقطه ی ایجاز غرق اطنابی . بخوانمت منِ وامانده با چه القابی اگر خدات بگویم تو بر نمی تابی . اگر ملال توام بی دریغ کن دفعم تو تیغ می کشی اما منم که ذینفعم . تو همزمانِ زمان نیستی کجایی تو کنار فاطمه ای همدم حرایی تو . به چشم حیرت جبرییل آشنایی تو به ذهن کوچک دنیا پر از چرایی تو . تو در نهایت معراج در نبایدها نشسته ای به تماشای رفت و آمد ها . تو آفتابی و هرگز نمی شوی انکار دریغ و درد که نهج البلاغه را یک بار – . کسی مرور نکرد ای شکوه بی تکرار برای مالک اشتر نوشته ای بسیار . هنوز جوهر آن نامه ها تر و تازه است غریبیِ سخنت در زمین پر آوازه است . به ناشناسیِ منظومه ی علی نامه به الغدیر به موی سپید علامه . به یا علی مددِ پوریا به هنگامه به شرمگینیِ من در چکامه و چامه . تو دیگری و دلم در خیال دیگر نیست که سرنوشتی از این سرنوشت بهتر نیست …