رمانی عاشقانه و مذهبی
🥀تبسم عشق🥀
برا عشقه پسره خواستگار اومده بیا ببین چیکار میکنه 😁👇😂
دستمو از تو دست محمد کشیدم بیرونو دوییدم سمت اتاقم و تا اومدم درو ببندم یکی مانع در بستنم شد و محمد اومد تو :
-همین الان میری پایین و میگی من با سهیل ازدواج میکنم
-من اینکارو نمیکنم
با سیلی ای که خوردم لال شدم و نصف صورتم از شدت درد سوخت و باعث گریم شد محمد جواد با شدت اومد تو و یقه محمدو گرفتو گفت:
-دست کسیرو که رو فاطمه من بلند بشرو میشکنم
و بعد یقشو ول کردو رفت پایین قشنگ صدای دادش می اومد:
-ازدواج کنسله اون در ورودی بفرمایید بیرون
محمد تو شوک بدو اومد سمتمو دستمو گرفتو کشوندتم دنبال خودش که ایندفعه بابا ..
https://eitaa.com/joinchat/2814443707Cc1b8b96ca5
ازم نمیخواید که کل داستانو بگم بیا ببین عشقش چیکارا میکنه