🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۲۸ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 کمی جلوتر یک دوربرگردان بود. علی آقا دور زد و دوباره به طرف قم حرکت کردیم. نرسیده به قم کنار جاده، دو سه تا مغازه بود. چند قوطی سوهان خریدیم و کلی خندیدیم و برگشتیم. یک ساعتی می‌شد که داشتیم به طرف تهران می‌رفتیم. توی اتوبان تهران - قم ماشین به پت پت افتاد و قاروقورش درآمد. دایی گفت: «آک هی! اینم به کخ کخ افتاد.» باز ما خندیدیم علی آقا ماشین را توی شانه خاکی جاده نگه داشت. پیاده شد و کاپوت را بالا زد. دایی هم به کمکش رفت. من و زن دایی از ماشین پیاده شدیم. زندایی پرسید: «چی شده محمود آقا؟» دایی به خنده گفت: «گفته زمین.»(لج کردن) از فرصت استفاده کردیم و آن دوروبر قدم زدیم. باد خنکی میوزید. دورتر چند درخت بود و کوه و تپه و دشتی سبز. صدای بوق کامیونها و ماشین‌هایی که پرگاز می‌رفتند نمی‌گذاشت صدای جیک جیک گنجشک‌هایی را که نزدیک ما روی زمین نوک میزدند و باقی مانده غذای مسافران را میخوردند به خوبی بشنویم. علی آقا و دایی محمود آستین‌ها را بالا زدند و دل و روده ماشین را پایین ریختند. یک ساعت بعد ماشین استارت خورد و ما با سلام و صلوات سوار ماشین شدیم. دایی سوژۀ تازه ای پیدا کرده بود و ماشین را به مسخره گرفته بود. یک کیلومتری جلوتر نرفته بودیم که دوباره ماشین به پت پت افتاد و خاموش شد. ناله دایی درآمد. حالا علی آقا می‌خندید. گفت: «م که گفتم ای بچه دل نازکه گوش نکردی بفرما قهر کرد. علی آقا و دایی پیاده شدند و با احتیاط ماشین را به طرف شانه خاکی جاده هل دادند. ما توی ماشین بودیم و تندتند صلوات می فرستادیم و دعا می‌کردیم تا خدای نکرده اتفاق بدی نیفتد. این بار ماشین بنزین تمام کرده بود. علی آقا یک گالن بیست لیتری خالی داد به دست دایی محمود و گفت: تا تو باشی ماشین بی زبان دوست ما رو مسخره نکنی! بدو تا سه شماره برگشتی. خیلی طول کشید تا بالاخره دایی برگشت و بنزین را توی باک خالی کردند و دوباره ماشین به راه افتاد. صبح زود حرکت کرده بودیم و ساعت چهار بعد از ظهر به تهران رسیدیم؛ گرسنه و خسته و تشنه. همان ابتدای شهر توی یکی از خیابانهای اطراف میدان آزادی ناهار خوردیم و به چند هتل سر زدیم اما باز هم به خاطر عکس دار نبودن شناسنامه من و زندایی نتوانستیم جایی پیدا کنیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯