❤ بسم رب الشهدا ❤ 🎁امین وقتی از اولین سفر سوریه برگشت، گفت «زهرا جان، سوغاتی‌ها را بیاور. برای شما یک هدیه مخصوص آورده‌ام!» گفتم «من که سوغات نخواسته بودم! مگر قرار نبود از حرم بیرون نروی که خطر تهدیدت نکند!» گفت : «حالا برو آن جعبه را بیار!» ✅یک تسبیح سبز به من داد.... با خودم گفتم من که تسبیح نخواسته بودم! گفت: «زهرا این یک تسبیح مخصوص است...» گفتم «یعنی چی؟ یعنی گرونه؟» گفت :«خب گرون که هست اما مخصوصه این تسبیح به همه جا تبرک شده و البته با حس خاصی برایت آورده‌ام. این تسبیح را به هیچ‌کس نده...» ❣تسبیح را بوسیدم و گفتم خدا می‌داند این مخصوص بودنش چه حکمتی دارد ... بعد شهادتش، خوابم برایم مرور شد.... تسبیح‌ام سبز بود که یک شهید به من داده بود... 💔طور خاصی امین را دوست داشتم.... خیلی خاص .... همیشه به مادرم می‌گفتم : «من خیلی خوشبختم! خدا کند همسر آینده ی خواهرم هم مثل همسر من باشد... هرچند محال است چنین همسری نصیبش بشه!» ✳️عقدمان 29 اسفند سال 91 ولادت حضرت زینب بود و شروع و پایان زندگی ما با خانم حضرت زینب (سلام الله) گره )خورده بود... عروسی‌مان 28 دی سال 92 بود. ❣تمام ولادت‌ها، اعیاد و هر مناسبتی از امین هدیه داشتم. 🌹در ایام عقد تقریباً هفته‌ای 2 بار برایم گل می‌خرید. 📚اولین هدیه‌اش دیوان حافظ بود. هر شب خودش یک شعر برایم می‌خواند و در موردش توضیح می‌داد. خیلی خوش ذوق بود. 👌با اینکه من اهل شعر نبودم از اینکه او حرف بزند لذت می‌بردم و هیچ‌وقت خسته نمی‌شدم. فقط دلم می‌خواست حرف بزند.... ادامه دارد..... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯