✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۰۱-۱۰۰-۹۹ 🔻ادامه قسمت : ۵۷ به بچّه ها رسیدیم. زیر آن گلوله و آتش شروع کردند به بازجویی. گفتم «برادرا، دم در بَده!بریم داخل سنگر ». داخل سنگر شدیم. رگباری پرسیدند «خوب کجا بودین؟فرمانده تون کیه؟ اسم تون چیه؟ اسم چند تا از بچّه های واحد رو بگین…». خلاصه، اسم و نشانی بچّه ها رو به فرمانده گروهان شان دادیم. حسین ،همان جا خندید و گفت :به جان خودم ، تا گفتی برادر کی هستی، خودم رو برای اسارت آماده کردم … قسمت:۵۸ همرزم شهید :رسول جمشیدی اوّلین باری که من و حسین وارد تیم شناسایی شدیم ،عملیات کربلای یک بود. به فرماندهی برادر عالی، برای شناسایی به منطقه ی قلاویزان و منطقه ی مهران رفتیم. تپه های قلاویزان ،بیشتر کوه مانند بود. قبل از این تپه ها ،دشت بود. می بایست از این دشت و میدان مین عبور می کردیم. شناسایی این منطقه، کار سخت و پر خطری بود. همین باعث شد که کار شناسایی ،چند شب طول بکشد. شناسایی تمام شد. می بایست بر می گشتیم. وسایل مان را جمع کردیم. از بین آن همه مین، سنگ و درّه عبور کردیم. خیلی خسته شده بودیم. سرانجام به خاکریز خودمان رسیدیم. خم شدیم و بر خاک ساجده کردیم. بوسیدن خاک وطن مان ،خستگی را از تن مان درآورد. طعم شیرین سجده های بعد از شناسایی ها، هنوز از یادم نرفته است. من و حسین، درچند شناسایی دیگر باهم بودیم. کار شناسایی، خیلی سخت بود. هیچ وقت ندیدم حسین، شاکی باشد؛حتّی در منطقه ی «هورالعظیم» که حدود یک ماه، روی پل های شناور چادر زده بودیم. از یک طرف، گرمای شدید تابستان، و از طرف دیگر، اذیّت و آزار پشه ها و نیزارهای بسیار بلند هورالعظیم، وضعیت را برایمان سخت کرده بود. به هر نحوی بود، شب ها با بلم برای شناسایی می رفتیم. گه گاهی نزدیک صبح بر می گشتیم. همه ی بچّه ها خسته می شدند ؛ولی هیچ وقت به روی خود نمی آوردند. خدارا شکر، کار شناسایی هورالعظیم ،به خوبی تمام شد. به حسین گفتم «خیلی وقته اومده ای. برو رفسنجون،یه سری به خانواده ات بزن. یه حال و هوایی عوض کن و برگرد. ». عشق وعلاقه برای حضور در کنار بچّه ها ،عشق به شهادت و زندگانی مخلصانه ی قبل از شهادت باعث شده بود خاک جبهه دامن گیر شود. دل کندن از جبهه ، برای تک تک بچّه ها سخت بود؛ خصوصاً حسین که از ابتدای ورودش به اطلاعات عملیات ،شاگرد کسانی مثل حسین یوسف الهی و محمدرضا کاظمی را کرده بود. قبول نکرد. خستگی برایش معنی نداشت. کمی بعد از این شناسایی، برای شناسایی منطقه ای دیگر رفتیم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯