✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «
#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔸صفحه:۱۴۹-۱۵۰-۱۵۱
🔻ادامه قسمت: ۷۹
آن شب، آسمان کاملاً مهتابی و روشن بود.
رفتن یک ستون غوّاص درآن آب زلال و راکد، واقعاً نگران کننده بود.
احتمال این که عراقی ها در آن روشنایی شب، متوجه ی حرکات بچّه ها شود، خیلی زیادبود.
از آن طرف هم نگران این بودند که عملیات لو برود.
برای همین، فرماندهان، ساعت شروع عملیات را نیم ساعت جلوتر اعلام کردند.
عملیات، با رمز «یازهرا» شروع شد.
در محور های مختلف، بچّه ها پیش روی و دشمن را غافل گیر کردند و خط را شکستند.
همین که خط شکسته شد، بچّه ها فوری کار پاک سازی، الحاق و تثبیت را شروع کردند.
دراین عملیات، شهدای زیادی در واحد عملیات اطلاعات، گردان غوّاص و …دادیم؛ ولی دشمن را شکستِ خیلی سختی دادیم و پیروز شدیم.
حسین، در هر عملیاتی، بسیاری از دوستان صمیمی و نزدیکش را از دست داده و تقریباً منزوی شده بود.
بیشتر با عباس جمالی بود.
بعد از عملیات کربلای ۵، رابطه ی ما باهم بیشتر شده بود.
هر وقت فرصتی پیش می آمد، برای چند روز باهم به رفسنجان می رفتیم؛ به خانواده ی دوستان شهیدمان سر می زدیم و به گلزار شهدا می رفتیم.
یکی دو بار هم به روستای پدری من «داوَرون»، سرزدیم.
دوباره باهم برمی گشتیم منطقه.
حسین، بعد از شهادت دوستانش در اطلاعات عملیات و نزدیکی اش به من، بعد از مدّتی علاقه پیدا کرد به گردان ۴۱۰ غوّاص بیاید.
من به آقای امینی که فرمانده گردان بود ،موضوع را گفتم.
ایشان هم چون از شجاعت و پشت کار حسین خبر داشت، موافقت کرد.
حسین، بعد از هماهنگی بین واحد اطلاعات و گردان، به جمع بچّه های غوّاص پیوست.
از اینجا به بعد، دوستی من و حسین عمیق تر شد.
با اخلاق و روحیات همدیگر آشنا بودیم.
حسین، خیلی رُک بود.
اگر توی جمع می دید یک نفر اشتباهی حرفی زده و نظری داده، فوری جلوی همه موضع می گرفت؛ به قول معروف، تو ذوق طرف می زد.
من سه سال از حسین بزرگ تر بودم.
هم به علّت سنّم، هم چون مسئولیتم از حسین بالاتر بود و هم برای رفاقت مان، همیشه احترام مرا نگه می داشت.
یک بار که این اتفاق افتاده بود، بدون رودربایستی بهش گفتم «حسین،امروز کارت اشتباه بود !».
گفت«چرا؟!آخه من حرف حق رو گفتم».
گفتم «حسین جان،عزیزم، من که می دونم حق با شما بود؛ ولی به اون طرف قضیه هم نگاه کن که توی جمع، شخصیت یه آدم رو خرد کردی!».
حسین، خیلی به هم ریخت.
رفت و از او حلالیت گرفت.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯