پسرا مشغول دوچرخه بازی بودن یهو دختر جون میره وسط و با قلدری میخواد بدون نوبت سوار شه😬 دیدم اوضاع پسه و منم درگیر غذا خلاصه دستشو گرفتم و گفتم بیا کمک مامان😄 زودی آروم شد اومد کنارم و مشغول شد😍 عااااشق تیکه های سیب زمینی کوچیک و بزرگ و ناهماهنگی شدم که با دستای کوچولوش خرد شده🥺🖐 بعدشم که کارمون تموم شد رفت و به دوچرخه بازی پرداخت👌 پ ن : چاقوی دستش حسابی کنده و با زووووور خودش باید تلاش میکرد تا بتونه سیب زمینی هارو تکه تکه کنه😈 .