بهار، یک جایی توی سر آدم است. دقیقا وقتی شروع می‌شود که آدم دنبال نقطه‌ای برای تغییر می‌گردد. لحظه‌ای که فکر می‌کند از اول فلان روز درس می‌خوانم، ورزش را شروع می‌کنم، دنبال کار دیگری می‌روم، عاشق می‌شوم! به خاطر همین، بعضی‌ها در سال چند بهار دارند، بعضی‌ها هر چند سال یک بهار دارند، و بعضی‌ها اصلا هیچ وقت بهار را نمی بینند؛ آنقدر که به خودشان و کارهایشان مطمئن‌اند. بهار همین لحظه است. همین لحظه که آدم می‌فهمد زندگی‌اش چیزی کم دارد. چیزی را باید جا به جا کند. چیزی را باید جلوی دست بگذارد. این بهار برای همه، یک پیغام بیشتر ندارد: بروید و برگ‌ها و گل ها و پرنده ها را ببینید، هیچ کدام چیزی که قبلا دیده بودید نیستند. هیچ کدام چیزی که قبلا از ما دیده‌اند نباشیم... یک روح روشن، یک بیان ناب، یک کلام امیدبخش، یک حس لطیف، یک ایمان محکم، یک علم نافع، یک قلب همدل به سال جدید تحویل دهیم... راستی آن نقطه‌ی شکفتن بهار در زوایای پنهان وجود ما چیست چه عادت نیکویی که با خود سال جدید آوردیم...؟؟؟