+ شب بعد از هیئت 🏴 فکر کنم حدود ۱۱، ۱۲ شب 🌑 بود ، با علی رفتیم تا بچه ها رو برسونیم خونشون . 🏠
تو راه هوا حسسابی تاریک 🌚 بود ، که یه صدای زنونه 🧕 ذهنمونو درگیر کرد😬، بچه ها همه رفتن خونه .
علی رفت طرف صدا🎵 😰
+ من ترسیده بودم😥.
یهو علی ...
صحنه ای که هیچ وقت،
یادم نمیره 😖😢
ادامه در کانال زیر 👇
https://eitaa.com/joinchat/1018953749Cef2007635e