8⃣1️⃣3️⃣ قصه شب 💠 قصه‌ شب: «مش حسن و بلبل گرسنه» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک‌محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: کودکان طریقه محبت و مهربانی با حیوانات را یاد بگیرند. 🔶 روزی روزگاری، کنار یه رودخونه، روستایی بود که مردم مهربون و پرتلاشی داشت. کدخدای این روستا، مردِ باخدا و خنده‌رویی بود؛ اون همیشه توی جیب‌هاش آب‌نبات داشت تا اگه بچه‌ای رو دید، با یه دونه از اون‌ها، دلش رو شاد کنه. 🔷 کار مردم این دهِ قشنگ، کشاورزی بود. کدخدای مهربون، مثل بقیه مردم یه زمین کوچیک داشت که توی اون، گندم می‌کاشت. کنار زمینش هم یه دونه درخت گردو بود که گردوهای خوشمزه‌ای داشت؛ اسم کدخدای قصه ما مش‌حسن بود؛ اون هرروز بعد از نماز صبح، سوار الاغش راه می‌افتاد و می‌رفت، تا به زمینش برسه. 🔶 زمین اون و بقیه مردم، کنار رودخونه بزرگی بود که آب نداشت؛ تنها غصه دل مش‌حسن و اهالی روستا، همین بی‌آبی بود؛ نه بارونی، نه برفی؛ حتی دیگه داشت آب چاه‌ها هم تموم می‌شد. ♦️ یه روز از روزهای خوب پاییزی، مش‌حسن داشت زمینش رو بیل میزد که یهو دلش به قاروقور افتاد؛ خیلی گرسنه‌اش بود؛ برای همین زیر درخت گردو نشست تا چیزی بخوره. همین‌طور که پنیرهای تازه رو با گردوها لای نون می‌ذاشت، توی دلش می‌گفت... ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/221670 📎 📣📣 هرگونه انتقاد، پیشنهاد و یا کمک در تولید قصه بهتر را با آیدی @T_Child در میان بگذارید. 📎کودک شاد🍀 🌱https://eitaa.com/koudakshad 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه 🌐 btid.org