0⃣2⃣3️⃣ قصه شب 💠 قصه‌ شب: «یه روز بارونی» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با ویژگی‌های یک بسیجی واقعی مثل شهید احمدی روشن است. 🔶 قصه امشبمون در مورد دوتا دوست صمیمی به اسم هانیه و ریحانه است که البته اولش خیلی با هم دوست نبودن، ولی به خاطر یه ماجرای جالب، دوست همیشگی هم شدن. می‌خواید بدونید چه ماجرایی؟ پس خوب گوش بدید. 🔷 مدرسه هانیه و ریحانه، توی یکی از شهرهای اصفهان به نام نطنز بود؛ یه شهر کوچیک، ولی سرسبز و خوش‌آب‌وهوا که بیشتر مردم اونجا کارشون کشاورزی و صنایع دستیه. ♦️ دخترکوچولوهای قصه ما همکلاسی بودن و هردو کلاس چهارم ابتدایی. دوستی هانیه و ریحانه از یه روز پاییزی و بارونی شروع شد. اون‌روز وقتی زنگ آخر خورد و همه تعطیل شدن، باد می‌وزید و قطره‌های بارون مثل دوش حموم، شرشر روی سر بچه‌ها می‌ریخت. 🔸 ریحانه چتر نداشت. برای همین بدوبدو رفت اون طرف خیابون و زیر سقف ایستگاه اتوبوس ایستاد. بقیه بچه‌ها هم همین کار رو کردن. 💎 هانیه با چتر صورتی و کوچولوش از مدرسه بیرون اومد. چون می‌خواست با اتوبوس بره خونه‌شون، اومد توی ایستگاه و اتفاقی نشست کنار ریحانه. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/223283 📣📣 هرگونه انتقاد، پیشنهاد و یا کمک در تولید قصه بهتر را با آیدی @T_Child در میان بگذارید. 📎 📎کودک شاد🍀 🌱https://eitaa.com/koudakshad 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه 🌐 btid.org