9️⃣7️⃣3️⃣ قصه شب 💠ماجراهای حبیب و رحمان، این قسمت «آرزوی حبیب‌الله» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: ایستادگی در برابر ظلم 🔶 یکی از آرزوهای آقاحبیب‌الله، رفتن به کربلا بود، درست مثل خیلی از شما پسرها و دخترهای گلم، حبیب چون خیلی امام حسین رو دوست داشت، هروقت یه نفر از همسایه‌هاشون از کربلا برمی‌گشت، می‌رفت به دیدنش؛ آخه بچه‌ها اون موقع‌ها، زمان شاه، مثل الان نبود؛ مردم خیلی سخت می‌تونستن به زیارت امام حسین برن، شاه نمی‌خواست که مردم زیاد به کربلا برن، اربعین و پیاده‌روی هم که اصلا کسی اجازه نداشت بره، باورتون میشه! برای شاه این‌جور چیزها اصلا مهم نبود، بهتره بگم هیچی مهم نبود، فقط خودش، خونواده‌اش و دوست‌های آمریکاییش مهم بودن. 🔷 رحمان می‌دونست که چرا انقدر حبیب امام حسین رو دوست داره؛ چون امام حسین هم خیلی مهربون و پاک بودن، هم اهل مبارزه بودن، مبارزه با ظلم یزید، با هرچیزی که بوی بد گناه میده؛ حبیب از امام حسین یاد گرفته بود که اگه کسی کار بدی انجام میده، حتما بهش بگه و جلوی اون بدی رو بگیره؛ به این کار جبیب می‌گن نهی از منکر. 📣📣 هرگونه انتقاد، پیشنهاد و یا کمک در تولید قصه بهتر را با آیدی @T_Child در میان بگذارید. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/236079 📎 🔰مرکز تبلیغ مجازی حوزه های علمیه 🌐 btid.org