میشنوی؟؟؟!!! کافیست یک دقیقه ماه بیشتر بماند... همین را بهانه می‌کنیم برای اوج گرفتن صدای جشن و شادی مان... همین را بهانه می‌کنیم تا شصت ثانیه بیشتر در زندگی هایمان غرق شویم و یادمان برود امامی غریب، چشم انتظار است که سرباز شویم برای نجات جهان... همین را بهانه ای میکنیم برای بی تو بودن!! برای بی تو ماندن و سرخوشی های بی امام!! من اما گوشه ای خزیده ام و دور از شلوغی های زود گذر، به تو می‌اندیشم... در این قرن‌ها نبودت کدام مان غوغا ب پا کردیم برای طولانی شدن غیبت؟؟ یک شب طولانی را انگشت نشان میکنیم برای جشن های درخشان، و اما کداممان دقیقه به دقیقه ی نیامدنت را شمرده ایم و به درازا کشیدنش را گریسته ایم؟؟ چند سال است چشم دوخته ای به شیعیانت و ما درک نکرده ایم این طولانی ترین تاریکی را؟؟ کجا غریبانه نشسته ای و صدای هق هق هایت بلند است؟؟ صدای قهقهه های مستانه مان را که شنیدی به کدام بیابان رفته ای برای طلب بخشش مان؟؟ از تمام جهان دلگیرم و تو را میطلبم... کاش رخ می نمودی برای عاشق دل خسته ات آقای من... ؟؟