❣ چند سال پیش، وقتی دخترم ۳-۴ ساله بود برایش یک شنل بافتم. یک شنل سبز که دور تا دور نیمدایره پایینش دالبر داشت. وسط بافت یقه، نخ کم آوردم. ناچار باقی یقه را با نخ سفید بافتم و برای اینکه یکدست شود از تکه های نخ سه گل ریز سبز درست کردم و چسباندم به یقه. دخترم یک زمستان شنل را پوشید و سال بعد برایش کوچک شد. چندان اهل یادگاری نگه داشتن نیستم. شنل را همراه چند تکه لباسی که سالم و تقریبا نو مانده بود گذاشتم توی کیسه و فرستادم خیریه. یکی دو سال بعد، تلویزیون داشت برنامه ی خاله نرگس را نشان میداد. مهمانان برنامه، بچه های یکی از شهرهای محروم یکی از استان های حاشیه ای بودند. شنل تن یکی از این بچه ها بود... همان شنل سبز، با دالبرهای پایینش و یقه ی نیمه سبز، نیمه سفیدش و سه گل سبز کنج يقه. رسم این است که پدر و مادرهایی که بچه هایشان را به این جور برنامه ها می فرستند، آخر زورشان را می زنند تا بچه شان آخر تیپ باشد! آن لحظه به این فکر کردم که آخر زور مادر این بچه، پوشاندن این شنل بوده. واقعا هم بچه در بین بقیه ی بچه های با لباسهای اغلب خاکستری، آخر تیپ بود. طوری که وقتی دهانش را چسباند به میکروفن و خودش را معرفی کرد، خاله نرگس گفت: چه شنل خوشگلی! و بچه با لبی که از ذوق به خنده باز شده بود، بلند گفت: بابام برام خریده. "بابا" را با افتخار گفت، "خریده" را هم. چشمهام خیس شدن..‌. ••-••-••-•@labaikyamahdiii•-••-••-••