📜 بخشی از داستان کوتاه
"شبهای انقلاب"
مدام داشتم با خودم کلنجار میرفتم که چه کار کنم؛ بروم یا نروم؟ اکبر قبلاً به من گفته بود: «نباید بترسی. این کارها ترس نداره. مخصوصاً الان که دیگه کسی نمیترسه».
همچنین تأکید کرد که امشب حتماً پیشش بروم؛ اما ترس و وحشت مدام بر پیکر افکارم چنگ میزد. ترس هم داشت؛ اینکه در میانههای شب بیرون بیایی و با اسپریهای رنگی روی دیوار کوچههایی که پر از مأمور بودند شعار انقلابی بنویسی.
#واحد_محتوا
🌐 کانال هیئت لبیک تا ظهور
@labbayktazohoor
🌐 کانال طرح نخبگانی لبیک
@tarhelabbayk