💠 ابن زیاد سه بار پرسید: این زن که اینچنین گوشه نشینی اختیار کرده کیست؟ کسی جواب او را نداد تا اینکه یکی از زنان گفت: این زینب دختر فاطمه دختر رسول خداست.
♨️این بار ابن زیاد باشماتت گفت: خدا را سپاس که شما را کشت و حرکتتان را باطل گردانید.
🌹زینب کبری فرمود: خدا را حمد میکنم که به وسیله پیامبرش مارا گرامی داشت واز پلیدیها پاک ساخت،همانا فاسق رسوا میشود و فاجر دروغ میگوید و او غیر از ماست پسر مرجانه!
♨️ابن زیاد: دیدی خدا با برادرت چه کرد؟
🌷حضرت زینب: من جز زیبایی و خوبی چیزی ندیدم،اینها جماعتی بودند که خدا شهادت را برایشان مقدر کرده بود و به قتلگاه آمدند.و روزی خدا میان تو و ایشان را جمع میکند و با تو مخامصه میکنند آنگاه خواهی دید که پیروز کیست،مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه.
♨️ابن زیاد ازنحوه پاسخگویی حضرت زینب به خشم آمد وخواست او را بکشد.عمروبن حریث گفت: این زن از مصیبت نزدیکانش ناراحت است و نباید اورا مواخذه کرد.
♨️ابن زیاد: خدا قلب مرا شفا داد و راحت نمود از طرف برادر سرکش تو و پیروانش!
🌷حضرت زینب: بجانم قسم بزرگان مرا کشتی و خاندان مرا نابود ساختی و ریشه های مرا بریدی ،اگر اینها شفای توست،پس شفا یافتی!
♨️ابن زیاد بامغالطه گری گفت: این زن شاعر و سخنور است مانند پدرش!
♨️سپس ابن زیاد نگاهی به اسرا انداخت و امام زین العابدین را دید پرسید: کیست این؟
گفتند: علی ابن الحسین.
♨️ابن زیاد: مگر خدا علی ابن الحسین را در کربلا نکشت؟
🌺امام سجاد: برادر دیگری داشتم به اسم علی که شما او را کشتید .
♨️ ابن زیاد باوقاحت فریاد کشید: نه خدا او را کشت!
🌸 امام سجاد فرمود: آری خدا جان هرکس را هنگام مرگ میگیرد و هیچکس نمیمیرد مگر به اذن او.
🔥 جسارت و حاضرجوابی امام خشم ابن زیاد را برانگیخت و فریاد زد: تورا چنین جراتی است که جواب مرا میدهی!!جلاد نفسش را بگیر!
🌹حضرت زینب با شنیدن این سخن از جا پرید و امام سجاد را در بغل گرفت و گفت: پسر مرجانه! خونهایی که از ما ریختی کافی نیست برایت ؟ غیر از این جوان چه کسی را برای ما باقی گذاشتی؟ اگر میخواهی اورا بکشی اول مرا بکش!
🔥 ابن زیاد نانجیب شرمنده شد و باتعجب گفت: چه خویشاوندی عمیقی! براستی حاضر است با او کشته شود..
📘ارشاد ص228،
📘طبری 371/7
📘 نفس المهموم ص 404
📘 کامل 81/4
▪ پس از واقعه کربلا یزید بر این بود که با دیدارهای مکرر در دربار خود با اسراء کربلا و امام سجاد (ع) بهانهای را برای قتل حضرت پیدا کند.
▪دربسیاری از کتابها آمده است: یک روز امام را به کاخ خود فرا خواند و از او سوالی پرسید.
▪امام(ع) درحالی که تسبیح کوچکی را دردستش میگرداند، به او پاسخ داد.
▪یزید گفت: «چگونه جرأت میکنی موقع حرفزدن با من تسبیح بگردانی؟»
▪امام فرمودند: «پدرم از قول جدم فرمود: هر کس بعد از نماز صبح، بیاینکه باکسی سخن بگوید، تسبیح در دست بگیرد و بگوید:
▪ «اللهم انی اصبحت و اسبحّک و امجدک و احمدک و اُهللک بعدد ما ادیر به سبحتی»
▪ سپس تسبیح دردست، هرچه میخواهد بگوید، تاوقتی به بستر میرود، برایش ثواب ذکرگفتن منظور میشود
▪ پس هرگاه به بستر رفت، باز همین دعا را بخواند و تسبیح را زیر بالش خود بگذارد،
▪تا موقع برخاستن از خواب نیز برای او ثواب ذکر خدا منظور میشود. من هم به جدّم اقتدا میکنم»
▪یزید گفت: «با هیچ کدام از شماها سخنی نگفتم، مگر اینکه جواب درستی به من میدهید.» پس به او هدایایی داد و دستور داد امام را آزاد کنند.»
▪درروایتی نیز امام سجاد (ع) به «منهال» فرمودند: «هیچ بار نشد که یزید ما را احضار کند و ما گمان نکنیم که میخواهد ما را بکشد.»
▪دستگاه اموی با گذشت زمان به شیوههای مبارزاتی امام سجاد (ع) پی برد و
▪ دریافت که ادامه حیات امام با شرایط و اوضاع زمامداری آنها نمیسازد؛
▪لذا تصمیم به قتل حضرت گرفتند. چهار عامل مهم انگیزه دستگاه حاکم از قتل امام:
▪ 1- وسعت نفوذ امام. درطول ۳۵ سال بعد از واقعه کربلا، امام از طریق دعاها و نشر معارف اسلامی به تدریج توانست یارانش را منسجم کنند و آگاهیهای لازم را به آنها بدهد که خطر بزرگی برای دشمن به حساب میآمد.
▪2 - بغض و حسادت. عبدالملک، هشام و ولید و حتی جمعی از بزرگان بنی امیه به امام سجاد علیه السلام حسادت میورزیدند؛ چرا که مردم از روی فهم و درایت به امام عرض ارادت میکردند.
▪3 - افشاگری. امام سجاد علیه السلام در فرصتهای بسیار و از داستان شهادت پدر و اسارت و مظلومیت خود و خاندانش سخنها میگفت که نوعی افشاگری رسمی علیه ظلم بنی امیه بود.
▪4 - ترس از قیام. دستگاه خلافت تصوّر میکرد که اگر امام عَلَمی بلند کند بخاطر محبوبیت و نفوذ معنوی آن حضرت حتی کسانی که دوست اهل بیت هم نیستند زیر آن پرچم جمع میشوند و قیامی بزرگ علیه حکومت آنان به وجود خواهد آمد.