لبیک یامهدی:
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمتچهارم
گفتم: دیشــب این پسر دنبال شما وارد هیئت شــد. بعد هم آمد وکنار من
نشست. حاج آقا داشت صحبت می کرد. از مظلومیت امام حسین وکارهای
.یزید می گفت
این پسرهم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی چراغ ها خاموش
!!شد. به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش های ناجور به یزید می داد
ابراهیم داشت با تعجب گوش می کرد. یکدفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: عیبی
نداره، این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین
.که رفیق بشه تغییر می کنه. ما هم اگر این بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم
دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار
گذاشت. او یکی از بچه های خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در یکی از روزهای
.عید، همان پسر را دیدم. بعد از ورزش یک جعبه شیرینی خرید و پخش کرد
بعدگفت: رفقا من مدیون همه شما هستم، من مدیون آقا ابرام هستم. از خدا
. …خیلی ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و
مــا هم بــا تعجب نگاهش می کردیم. بــا بچه ها آمدیم بیــرون، توی راه به
.کارهای ابراهیم دقت می کردم
چقــدر زیبا یکی یکی بچه ها را جــذب ورزش می کرد، بعد هم آن ها را به
.مسجد و هیئت می کشاند و به قول خودش می انداخت تو دامن امام حسین
یاد حدیث پیامبر به امیرالمؤمنین افتادم که فرمودند: »یا علی، اگر یک
.»نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است
٭٭٭
از دیگــر کارهائی که در مجموعه ورزش باســتانی انجام می شــد این بود
که بچه ها به صورت گروهــی به زورخانه های دیگر می رفتند و آنجا ورزش
.ماه رمضان ما به زورخانه ای درکرج رفتیم
می کردند.
آن شب را فراموش نمی کنم. ابراهیم شعر می خواند. دعا می خواند و ورزش
می کرد. مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنارگود مشغول شنای زورخانه ای
بود. چند سری بچه های داخل گود عوض شدند، اما ابراهیم همچنان مشغول
.شنا بود. اصاً به کسی توجه نمی کرد
پیرمردی در بالای ســکو نشســته بود و به ورزش بچه ها نگاه می کرد. پیش
من آمد. ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا، این جوان کیه؟! با تعجب
گفتم: چطور مگه!؟ گفت: »من که وارد شدم، ایشان داشت شنا می رفت. من
با تســبیح، شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصدتا
شنا! تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم می خوره.« وقتی ورزش تمام شد
!ابراهیم اصاً احساس خستگی نمی کرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته
:البته ابراهیم این کارها را برای قوی شــدن انجام می داد. همیشــه می گفت
بــرای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشــته باشــیم. مرتب دعا
.می کردکه: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن
ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه
کرد. حسابی سرزبان ها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی
.بچه ها چنین کارهائی را انجام نداد! می گفت: این کارها عامل غرور انسان می شه
می گفت: مردم به دنبال این هســتند که چه کســی قوی تر از بقیه است. من
اگر جلوی دیگران ورزش های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم
.می شوم. در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است
بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و می دید که شــخصی خسته شده وکم
.آورده، سریع ورزش را عوض می کرد
اما بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشــان داد و آن، زمانی بود که ســید
حســین طحامی قهرمان کشــتی جهــان و یکی از ارادتمندان حاج حســن به
.زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش می کرد
🦋🌹🔷💐
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥
@labeik_mahdyjan
🏴🖤🏴