🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت هفدهم/پدرت سرمشق توست 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 قاسم بن علاء که اکنون صد و هفده سال عمر دارد مدت سی و هفت سال است که بینایی چشمهایش را از دست داده و جایی را نمی بیند. او روزگار امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) را درک کرده است و اکنون نیز توسط دو نفر از نایبان خاص امام دوازدهم محمدبن عثمان و حسین بن روح نامه هایی به او می رسیده است اما حدود دو ماه است که نامه نگاری قطع شده و او از این واقعه ناراحت و مضطرب می باشد. روزی که مشغول خوردن نهار می باشد، خدمتگزارش وارد شده و می گوید: -قاصدی از سرزمین عراق آمده است که نامه ای خصوصی برای شما دارد. قاسم بن علاء، از شنیدن این خبر خوشحال می شود زیر می داند که نایبان امام زمان(عج)، از عراق برایش نامه می نویسند. بنابراین رو به سوی قبله نموده و سجده شکر می گذارد. در این وقت قاصد که پیرمردی کوتاه قامت است و جامه ای پارچه های مصری بر تن و خورجین بر دوش دارد وارد می شود. قاسم بن علاء برخاسته و او را در آغوش گرفته و می بوسد. سپس با دست خودش خورجین را از شانه او برمی دارد. خدمتگزار ظرف آبی را پیش می آورد و قاسم بن علاء دست قاصد را شستشو داده و او را کنار خود می نشاند. وقتی غذا خورده می شود دستهایشان را می شویند و پیرمرد از داخل خورجین نامه ای را به قاسم به علاء تسلیم می کند. قاسم بن علاء نامه را بوسیده و به ابن ابی سلمه که از نزدیکانش است می دهد تا آن را بخواند. او پس از خواندن نامه ساکت شده و سخنی نمی گوید. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 قاسم بن علاء می پرسد: -ابوعبدالله خیر است؟ او می گوید: خیر است. قاسم بن علاء چهره درهم کشیده می گوید: -وای بر تو! چیزی درباره من نوشته است؟ ابوعبدالله پاسخ می دهد: -چیزی که ناخوشایند تو باشد نیست اما ما را نگران خواهد ساخت. قاسم به تندی می پرسد: خبر چیست؟! ابوعبدالله با بغض در گلو می گوید: -در نامه خبر داده اند که تو پس از چهل روز دیگر خواهی مرد و برایت هفت قطعه پارچه فرستاده شده است. قاسم بن علاء می پرسد: -آیا با ایمان از دنیا می روم؟ ابوعبدالله اشک ریزان پاسخ می دهد: آری با ایمان از دنیا خواهی رفت. قاسم می خندد و می گوید: -بعد از این عمری که داشته ام و خبری که اکنون شنیدم دیگر هیچ آرزویی ندارم. پیرمرد قاصد از جای برخاسته و دست به داخل خورجین خود می برد: پارچه هایی را که در نامه از آنها یاد شده بود بیرون آورده و به قاسم بن علاء تسلیم می کند. ساعتی بعد قاسم کسی را به دنبال دوستش عبدالرحمن بن محمد بدری می فرستد. عبدالرحمان هر چند از دشمنان اهلبیت می باشد اما در امور دنیایی دوستی و نشست و برخاست با قاسم دارد. 🔸🔻🔸🔻🔸🔻🔸🔻 قاسم بن علاء وقتی حضور دوستش را در کنار خویش احساس می کند نامه امام زمان(عج) را به او می دهد و می گوید: -این را تو هم بخوان. اطرافیان قاسم که انتظار چنین عملی را نداشته اند ناراحت شده و می گویند: -خدا را در نظر بگیر ای قاسم! جماعت شیعه نیز شاید نتوانند حقیقت این نامه را تحمل کنند، چه رسد به عبدالرحمان! قاسم می گوید: می دانم سری را که نباید فاش ساخت افشا می کنم اما به خاطر علاقه ام نسبت به عبدالرحمان و میل شدیدی که به هدایت و رستگاری او دارم می خواهم نامه را بخواند. عبدالرحمان نامه را برداشته و شروع به خواندن می کند. دقایقی که می گذرد او با حالتی افروخته و خشمگین شده نامه را جلوی قاسم انداخته و می گوید: -ای دوست من از خدا پروا کن تو مرد فاضلی هستی و از دین استواری برخوردار می باشی. مگر به یاد نداری که خداوند عز و جل می فرماید: هیچ کس نمی داند فردا چه به دست خواهد آورد و کسی نیز نمی داند که در کدام نقطه زمین خواهد مرد. عبدالرحمان لحظه ای سکوت کرده و ادامه می دهد: پروردگار فرموده است: خداوند دانای به غیب است و غیبش را بر هیچ کس آشکار نمی کند... قاسم با خنده ای آرام به او می گوید: آیه را تمام کن و خودش دنباله آیه ای را که عبدالرحمان تلاوت کرده است به زبان می آورد: مگر رسولانی که مورد رضایت او باشند. سپس سرش را بالا و پایین برده و با آرامش ادامه می دهد: ای عبدالرحمان مولای من همان کسی است که مورد رضای خدا می باشد. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی ➖➖➖➖➖➖➖ 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎 🌸 @labeik_ya_mahdi